گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

چو بو دهد صبحم به دست باد صبا

به گردن نفس افتاده می روم از جا

قسم به قبضهٔ قدرت که بر سر مردان

شکوه سایهٔ شمشیر به ز بال هما

ز خاک تربت من بوی عشق می آید

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

مرا دردی است بی درمان که نی سر دارد و نی پا

نه عرضش طول را ماند نه طولش عرض را همتا

کسی از درد من واقف تواند شد سر مویی

که چون مویی شود در فکر درد بی سر و بی پا

دوای درد من درد است در دستی است درمانش

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

مردمی، فهم، ادا، ترس خدا، رحم بجا

نازم آن چشم سیاه تو که دارد همه را

عشقبازی و فقیری و جنون و غم یار

دارم اینها همه را شکر خدا، نام خدا

نیست باکی ز حوادث چو تو یاور باشی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

نه همین طوق گلو حلقهٔ جام است اینجا

گر همه موج شراب است که دام است اینجا

زله از خوان لئیمان چه بری بهر عیال

جز ندامت که کشی بر تو حرام است اینجا

بندهٔ پیر خرابات شوم کز ره لطف

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

به رخ مهر جهان آرا به گیسو چون شب یلدا

به لب شیرین تر از حلوا به قد موزون تر از طوبا

فلک چترش کشد بر سر ملایک پیش او چاکر

کلام الله شد پیدا شهادت می دهد «لولا»

بهشت و حور و رضوانش همه در امر و فرمانش

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

گداخت سیم وش آن شوخ سیمبر ما را

به پیچ و تاب درآورد آن کمر ما را

چو جام، گردش آن چشم پرخمار امروز

ز حادثات جهان کرد بی خبر ما را

چو گردباد به خود ای نفس، چه می پیچی؟

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

الهی حل مگردان تا قیامت مشکل ما را

مکن چون لاله پیدا در جهان داغ دل ما را

خیالی ساز یارب هر جا که در بزم ما سازد

بپرداز از حکایت های عالم محفل ما را

به شادی بگذران از تنگنای زندگی یارب

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

سودم به خاک پایش روی نیاز خود را

فارغ شدم ز دنیا کردم نماز خود را

هرگز نمی کند شمع دیگر چراغ روشن

پروانه گر نماید سوز و گداز خود را

سرچشمهٔ بقا را با زلف او چه نسبت

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

حکم سخن ندادم هر دم زبان خود را

بیهوده وانکردم قفل دهان خود را

در این چمن چو بلبل صد نیش خار خوردم

چون غنچه وانکردم راز نهان خود را

هر کس قدم بیارد این خانه خانهٔ اوست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

عشق عالمسوز ما بر هم زند تدبیر را

جذبهٔ سرشار ما از هم کند زنجیر را

بسکه شورش در دماغ طفل ما جا کرده است

باز در پستان مادر می کند خون شیر را

گاه در عین جلا بر شعله می پیچد چو دود

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

تا شانه شد مشاطه گر آن زلف عنبربیز را

پامال شد مشک خطا در زیر پا شبدیز را

با زاهد بیمار دل برگوی ز افلاطون خم

صحت شود گر بشکند با جام می پرهیز را

گردون اگر بر هم خورد خورشید دیگرگون شود

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

مصور چون به تصویر آورد موی میانش را

چسان خواهد کشیدن با قلم مد بیانش را

دلم پیوسته از چین دو ابرویش حذر دارد

که نتواند کشیدن غیر صانع کس کمانش را

کلالت نیست در نطقش سخن لیکن ز بیتابی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

پاس گر می داشتم شب های تار خویش را

صید می کردم دل معنی شکار خویش را

از خیال موی او کردم قلم و آنگه [به چشم]

نقش بربستم به خون دل نگار خویش را

مشرق خورشید می، شد چون دهان شیشه ام

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

بیرون ز سینه طرح مینداز داغ را

چشمی بد است رخنهٔ دیوار باغ را

در موسمی که لاله قدح پر ز خون کند

حیف است بی شراب گذاری ایاغ را

بس جستجوی یار که کردم ز هر دیار

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

در فصل غیر یافته ام من وصال را

یارب مباد فاصله این اتصال را

در خلوتی که بار نداری تو هم در او

اول ببند با مژه راه خیال را

منمای چین جبهه به روی چو آفتاب

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

تا شد حکیمم عشق او با درد شد الفت مرا

تا شد رفیقم درد او رفت از سرم گرد هوا

عمری است تا کار دلم خون خوردن و جان کندن است

نی در غمت حالا مرا افتاده بر سر این بلا

از بخت می خواهم مدد جذبی ز زلف یار هم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

لب وانشد به ذکر، ز بیم ریا مرا

بر سینه بسته دست طلب در دعا مرا

تا همچو موج، نقش خودی را زدم بر آب

در سینه داده همچو گهر بحر، جا مرا

عشق تو روشناس نعیم و جحیم کرد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

همچو ساغر تا به لب همدم نمی‌سازد مرا

از شراب تلخ غم، بی‌غم نمی‌سازد مرا

باده ده ای خضر آب زندگی در کار نیست

اخگر افسرده‌ام شبنم نمی‌سازد مرا

از بهشتم کرد بیرون عشق در خاکم فکند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

دست گیرید ساغر غم را

پاس دارید خاطر هم را

تا ز خورشید گل عرق نکند

کور سازید چشم شبنم را

قبلهٔ من شراب تلخ بیار

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

انگشت تعرض نرسیده سخنم را

آسیب خزان راه ندیده چمنم را

از بسکه لطیف است مرا ذایقه در کام

چون زهر کند حرف مکرر دهنم را

ای شیخ نگه دار ز هم صحبتی ام دل

[...]

سعیدا
 
 
۱
۲
۳
۳۰
sunny dark_mode