گنجور

 
سعیدا

تا شانه شد مشاطه گر آن زلف عنبربیز را

پامال شد مشک خطا در زیر پا شبدیز را

با زاهد بیمار دل برگوی ز افلاطون خم

صحت شود گر بشکند با جام می پرهیز را

گردون اگر بر هم خورد خورشید دیگرگون شود

مگذار تا پیچد به هم آن زلف پرانگیز را

در صحبت چون و چرا کم گوی سر عشق را

زینهار با خامان مده جام می لبریز را

شام سعیدا صبح شد از پرتو یک جام می

روزش نکو هرگز نشد آن زاهد شب خیز را