سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
گداخت سیم وش آن شوخ سیمبر ما را
به پیچ و تاب درآورد آن کمر ما را
چو جام، گردش آن چشم پرخمار امروز
ز حادثات جهان کرد بی خبر ما را
چو گردباد به خود ای نفس، چه می پیچی؟
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
عشق عالمسوز ما بر هم زند تدبیر را
جذبهٔ سرشار ما از هم کند زنجیر را
بسکه شورش در دماغ طفل ما جا کرده است
باز در پستان مادر می کند خون شیر را
گاه در عین جلا بر شعله می پیچد چو دود
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
به آب دیده کنم سبز، خط ریحان را
غبار کفر، لباس است حسن ایمان را
ز خط و زلف چه فرق است روی جانان را
ز هم جدا نتوان کرد کفر و ایمان را
صفات ذات جمالی به غیر، رخ منمای
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
چین فدا باد زلف پرچین را
مدد از کفر می رسد دین را
همچو دل دین به باد می دادم
چه کنم چشم عاقبت بین را
می توان کرد جای در دل سنگ
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
جلا می دهد سینه را اخگر ما
ز دل می برد زنگ، خاکستر ما
به خون لاله سان بارها شسته ایم
سیاهی نشد پاک از دفتر ما
نخواهیم سر در کشیدن به عجز
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
جامه از رنگ و از گلشن بدن است
آفتابی به زیر پیرهن است
دل عاشق تمام آیینه است
جام می پای تا به سر دهن است
عالم از خاک سر برآوردند
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
عقل هندوی میفروش من است
گل و مل پیشکار هوش من است
داغ گل دل کباب صهبا خون
موسم برگ و عیش و نوش من است
سخن راست همچو تیر خدنگ
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
در مبند بر رویم سجده گاه من این است
ابروی تو را نازم قبله گاه من این است
یاد می کنم او را می روم ز یاد خود
سخت تیزگامم من جلوه گاه من این است
گفتگوی بدگو را کی قبول می سازد؟
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
از راه دیده دل بر جانان رود رواست
این قطرهٔ فتاده به عمان رود رواست
آتش به باغ در زده امروز حسن او
پروانه هم به سیر گلستان رود رواست
با عاشقان پاک چه نسبت رقیب را
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
آن [چشم] دل سیه که [زمامم] گرفته است
از دست اختیار، عنانم گرفته است
من تیغ نیستم که به چرخم فتاده کار
پس از چه رو فلک به فسانم گرفته است؟
شد گرد راه توسن دل، بیستون دل
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
غم دماغم را پریشان کرده است
ناله جسمم را نیستان کرده است
هر گدایی را که چون از خود گذشت
فقر را نازم که سلطان کرده است
هر که آسان دید دور چرخ را
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
گریه در بزم یار، بی ادبی است
خنده هم ز این قرار، بی ادبی است
اتحادم به امر مطلوب است
ورنه بوس و کنار بی ادبی است
ستم و جور درد عشقش را
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
همین نه شیوهٔ خوبان طریق خودرایی است
که گاه خشم و گهی رحم و گه خودآرایی است
گهی رود به حبش گه به چین کند مسکن
ز خال عارض او چشم عقل سودایی است
طریق معرفت دوست زهد و تقوی نیست
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
به سوی کوی تو را نگاه خالی نیست
چگونه با تو رسد کس که راه، خالی نیست
چنان پر است ز آیینه طلعتان دل ما
که جای آه در این کارگاه خالی نیست
به هر طرف که روی می برند خوبان دل
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳
مرا دمی نفسی لحظه ای و آنی نیست
که با جفا و وفا از تو امتحانی نیست
بجز مشاهدهٔ آن جمالبی کم و کیف
در آن جهان که منم ماه و آسمانی نیست
شهید عشق تو را بهتر از دم شمشیر
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
جوهر تیغی که من بر آن کمر میبینمت
سبزهٔ خاک شهیدان تا کمر میبینمت
خنده کردی و تبسم آن دهان تنگ را
حقهٔ لعل پر از در و گهر میبینمت
تا کجا پا را حنایی کرده بیرون آمدی
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰
ز من جان خواست جانان گفتمش از جان به جان منت
بجان و دل کشیدن می توان از جان جان منت
میان ما و او راه سخن از دل به دل باشد
که نتواند گذارد با ادا فهمان زبان منت
قبول شیب و بالا کی کند طبع بلند ما؟
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲
خلقی که می کنند به آب مدام بحث
هرگز نمیکنند به نان حرام بحث
بر لب نهند مهر خموشی هزار بار
بهتر که می کنند پی ننگ و نام بحث
یارب نگاه دار ز شر معاندان
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹
از دم تیغ قضا شیر مکیده است صبح
از شب و از روز خود مهر بریده است صبح
بلبل شب زنده دار خون جگر می خورد
پنبهٔ غفلت ز گوش تا نکشیده است صبح
فرق ندارد ز هم روز [و] شب وصل من
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱
کسی ز سر میانش کجا خبر دارد
به غیر بهله که دستی در آن کمر دارد
اگرچه تا حرم وصل کعبه راه خوشی است
ولی ز میکده عارف ره دگر دارد
مرا بجز می هجران دگر نصیب مباد
[...]