گنجور

 
سعیدا

ز من جان خواست جانان گفتمش از جان به جان منت

بجان و دل کشیدن می توان از جان جان منت

میان ما و او راه سخن از دل به دل باشد

که نتواند گذارد با ادا فهمان زبان منت

قبول شیب و بالا کی کند طبع بلند ما؟

ز پستی همت عیسی کشید از آسمان منت

هما را آشیان می بود اگر در طور همت جا

به سنگ سرمه ای کی می کشید از استخوان منت

از آن یک دم که بر گردون قدم در رفت و آمد زد

کشد از پای او تا روز محشر آسمان منت

به زردی روی تا بنهاد خورشید جمال گل

به جای توتیا نرگس کشد از زعفران منت

به سخت و نرم گردون چون کنم سرخم که از عالم

برون می آید و کی می کشد تیر از کمان منت

نظر از پشت پای خویش هرگز برنمی دارد

ز بس آن چشم شهلا می کشد زان ابروان منت

متاع نازنینان نیست غیر از ناز در عالم

که یوسف کرد بار خویشتن بر کاروان منت

به امیدی که از یک کس گشاید این گره شاید

سعیدا می‌کشد تا حشر از پیر و جوان منت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode