گنجور

 
سعیدا

جامه از رنگ و از گلشن بدن است

آفتابی به زیر پیرهن است

دل عاشق تمام آیینه است

جام می پای تا به سر دهن است

عالم از خاک سر برآوردند

مردهٔ ما هنوز بی کفن است

در کلیسای عشق و آیینش

هر که زنار بست برهمن است

هرچه دل خواست من به جان کردم

صاحب خانه آشنای من است

صبحدم ورد عندلیب چمن

یا گل و یاسمین و یاسمن است

با چنین اشک و پاره های جگر

هر کجا گریه می کنم چمن است

هر که از پا و سر خبر دارد

پای تا سر به قید خویشتن است

هر که پرورده شد در این مسلخ

عاقبت سر به پای خویشتن است

با سعیداست یار هر جا هست

ویس با ماست گرچه در یمن است