گنجور

 
سعیدا

در مبند بر رویم سجده گاه من این است

ابروی تو را نازم قبله گاه من این است

یاد می کنم او را می روم ز یاد خود

سخت تیزگامم من جلوه گاه من این است

گفتگوی بدگو را کی قبول می سازد؟

با گدا سری دارد طرز شاه من این است

وقت عرض حال خود مطلب از دلم تا لب

نارسیده می سوزد کار آه من این است

گوشهٔ خراباتی یا بنای ویرانی

گاه خلوت آن خلوت خانقاه من این است

زخم تیغ ابرویت از دلم نگردد به

دیده ام تو را روزی زان گواه من این است

در گل و ملی پیدا آفتاب و ماهی تو

با چه نام خوانندت اشتباه من این است

یاد دوست می سازم ذوق نشئه می یابم

می روم ز خود هر دم شاهراه من این است

از رخ بتان دیدن وز می نهان خوردن

توبه کی کنم هرگز گر گناه من این است

در جزا سعیدا را آرزوی دیگر نیست

بس بود اگر گویی دادخواه من این است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode