چین فدا باد زلف پرچین را
مدد از کفر می رسد دین را
همچو دل دین به باد می دادم
چه کنم چشم عاقبت بین را
می توان کرد جای در دل سنگ
چه توان کرد قلب سنگین را
تا نمودی جمال، گم کرده
همچو عنقا وجود، تسکین را
بی می صاف شاد نتوان کرد
دل اندیشه ناک غمگین را
گر توانی به بوریا سازی
نتوان دید نقش قالین را
ترسم از شام و عصر هجران است
گر نخوانم نماز پیشین را
چند باشی سوار ای واعظ
همچو اطفال، اسب چوبین را
بر چنین اسب بسته ای خوش تنگ
از کتب زیر ران خود زین را
هر که ز اخلاص خواند الحمدی
تو سعیدا بگوی آمین را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بخوانی او ابجدِ دین را
اب و جد دان تو شمس و پروین را
در بر آمود سرو سیمین را
بست بر ماه عقد پروین را
چون شنید از خضر کلیم این را
پیش آورد آن زمان لین را
چون نگه کرد سرو سیمین را
روی گل رنگ و زلف مشکین را
یارب، این نوبر نو آیین را
زادهٔ عقل و دادهٔ دین را
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.