غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
در هجر طرب بیش کند تاب و تبم را
مهتاب، کف مار سیاه ست شبم را
آوخ که چمن جستم و گردون عوض گل
در دامن من ریخته پای طلبم را
ساز و قدح و نغمه و صهبا همه آتش
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
باده مشکبوی ما بید و کنار کشت ما
کوثر و سلسبیل ما طوبی ما بهشت ما
بس که غم تو بوده است تعبیه در سرشت ما
نسخه فتنه می برد چرخ ز سرنوشت ما
حسرت وصل از چه رو چون به خیال سرخوشیم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
از وهم قطرگی ست که در خود گمیم ما
اما چو وارسیم همان قلزمیم ما
در خاک از هوای گل و شمع فارغیم
از توسن تو طالب نقش سمیم ما
تمکین ما ز چرخ سبکسر به باد رفت
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
از تست اگر ساخته، پرداخته ما
کفری نبود مطلب بی ساخته ما
پرورده نازیم به رحمتکده عجز
بر پای تو باشد سرافراخته ما
هم طرحی سودازدگان تو بلا شد
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
مدام محرم صهبا بود پیاله ما
به گرد مهر تنیده ست خط هاله ما
زهی ز گرمی خویت نفس گرانمایه
گداز ناله ما آبیار ناله ما
چمن طراز جنونیم و دشت و کوه از ماست
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
ای خداوند خردمند و جهان داور دانا
وی به نیروی خرد بر همه کردار توانا
ای به رفتار و به دیدار ز زیبائی و خوبی
سرو نوخاسته آسا مه ناکاسته مانا
به ادا پایه فزایا به نظر عقده گشایا
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
به شغل انتظار مهوشان در خلوت شبها
سر تار نظر شد رشته تسبیح کوکبها
به روی برگ گل تا قطره شبنم نپنداری
بهار از حسرت فرصت به دندان میگزد لبها
به خلوتخانه کام «نهنگ لا» زدم خود را
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
جنون محمل به صحرای تحیر رانده است امشب
نگه در چشم و آهم در جگر وامانده است امشب
به ذوق وعده سامان نشاطی کرده پندارم
ز فرش گل به روی آتشم بنشانده است امشب
خیال وحشت از ضعف روان صورت نمی بندد
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
از انده نایافت قلق میکنم امشب
گر پرده هستیست که شق میکنم امشب؟
هان آینه بگذار که عکسم نفریبد
نظاره یکتایی حق میکنم امشب
آتش به نهادم شده آب، از تف مغزم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
نشاط معنویان از شرابخانه تست
فسون بابلیان فصلی از فسانه تست
به جام و آینه حرف جم و سکندر چیست؟
که هر چه رفت به هر عهد در زمانه تست
فریب حسن بتان پیشکش، اسیر توایم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
حق جلوه گر ز طرز بیان محمدست
آری کلام حق به زبان محمدست
آیینه دار پرتو مهرست ماهتاب
شأن حق آشکار ز شأن محمدست
تیر قضا هر آینه در ترکش حق ست
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
لب شیرین تو جان نمکست
وین که گفتم به زبان نمکست
در نهاد نمک از رشک لبت
هست شوری که فغان نمکست
ای شده لطف و عتابت همه ناز
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲
ساخت ز راستی به غیر ترک فسونگری گرفت
زهره به طالع عدو شیوه مشتری گرفت
شه به گدا کجا رسد زان که چو فتنه روی داد
خاتم دست دیو برد کشور دل پری گرفت
ترک مرا ز گیر و دار شغل غرض بود نه سود
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
دل برد و حق آنست که دلبر نتوان گفت
بیداد توان دید و ستمگر نتوان گفت
در رزمگهش ناچخ و خنجر نتوان برد
در بزمگهش باده و ساغر نتوان گفت
رخشندگی ساعد و گردن نتوان جست
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
بی دل نشد ار دل به بت غالیه مو داد
گویی مگر آن دل که ز من برد به او داد
سخته ست دل غیر وگر از ننگ نگویی
برگشتن مژگان تو گوید که چه رو داد
شایسته همین ما و تو بودیم که تقدیر
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
خوش ست آن که با خویش جز غم ندارد
ولی خوشترست آن که این هم ندارد
قوی کرده پیوند ناسور پشتش
گرانمایه زخمی که مرهم ندارد
سرابی که رخشد به ویرانه خوشتر
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
نقابدار که آیین رهزنی دارد
جمال یوسفی و فر بهمنی دارد
وفای غیر گرش دلنشین شده ست چه غم
خوشم ز دوست که با دوست دشمنی دارد
چه ذوق رهروی آن را که خارخاری نیست
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
هم «انا الله » خوان درختی را به گفتار آورد
هم «انا الحق » گوی مردی را سر دار آورد
ای که پنداری که ناچارست گردون در روش
نیست ناچار آن که گردون را به رفتار آورد
نکته ای داریم و با یاران همی گوییم فاش
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
باید ز می هر آینه پرهیز گفتهاند
آری دروغ مصلحتآمیز گفتهاند
فصلی هم از حکایت شیرین شمردهایم
آن قصه شکر که به پرویز گفتهاند
خون ریختن به کوی تو کردار چشم ماست
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳
بهر خواری بس که سرگرم تلاشم کردهاند
پارهای نزدیک در هر دورباشم کردهاند
ترسم از رسواییم آخر پشیمانی کشید
رازم و این شاهدان مست فاشم کردهاند
چرخ هرروزم غم فردا به خوردن میدهد
[...]