گنجور

 
غالب دهلوی

لب شیرین تو جان نمکست

وین که گفتم به زبان نمکست

در نهاد نمک از رشک لبت

هست شوری که فغان نمکست

ای شده لطف و عتابت همه ناز

ناز در عهد تو کان نمکست

ناز سرمایه دیگر ز تو یافت

نمک خوان تو خوان نمکست

شورها صرف فغانم کردند

نمک از حسرتیان نمکست

زخم ما پنبه مرهم دارد

زین سفیدی که نشان نمکست

گر نمکسود کنی زخم دلم

سود زخم ست و زیان نمکست

گفتی الماس فشاندم، تو و حق

نازش من به گمان نمکست

نطق من مایه من بس غالب

خود نمک گوهر کان نمکست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode