بی دل نشد ار دل به بت غالیه مو داد
گویی مگر آن دل که ز من برد به او داد
سخته ست دل غیر وگر از ننگ نگویی
برگشتن مژگان تو گوید که چه رو داد
شایسته همین ما و تو بودیم که تقدیر
ما را سخن نغز و ترا روی نکو داد
ساقی دگرم بود به میخانه ز مسجد
می یک دو قدح بود و فریبم به سبو داد
برخیز که دلجویی من بر تو حرام ست
ای آن که ندانی خبرم زان سر کو داد
زین ساده دلی داد که چون دید به خوابم
ترسید خود و مژده مرگم به عدو داد
حسن تو به ساقیگری آیین نشناسد
مست آمد و یکبار دو ساغر ز دو سو داد
در گلشنم و آرم از آن روی نکو یاد
در دوزخم و خواهم از آن تندی خو داد
گفتن سخن از پایه غالب نه ز هوش ست
امروز که مستم خبری خواهم ازو داد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.