غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
ای به خلا و ملا خوی تو هنگامه زا
با همه در گفتگو بی همه با ماجرا
شاهد حسن ترا در روش دلبری
طره پر خم صفات موی میان ماسوا
دیده وران را کند دید تو بینش فزون
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
نگویم تازه دارم شیوه جادوبیانان را
ولی در خویش بینم کارگر جادوی آنان را
همانا پیشکار بخت ناسازم به تنهایی
ستوه آورده ام از چاره جویی مهربانان را
ندارد حاجت لعل و گهر حسن خدادادت
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
چون عذار خویش دارد نامه اعمال ما
ساده پرکار فراوان شرم اندک سال ما
میل ما سوی وی و میلش به سوی چون خودی ست
آرد از خود رفتنش ناگه به استقبال ما
حال ما از غیر می پرسی و منت می بریم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
لرزه دارد خطر از هیبت ویرانه ما
سیل را پای به سنگ آمده در خانه ما
تفی از برق بلا تعبیه دارد در خویش
دهن خاک کند آبله از دانه ما
چشم بر تازگی شور جنون دوخته است
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
ز من گرت نبود باور انتظار، بیا
بهانهجوی مباش و ستیزهکار، بیا
به یک دو شیوه ستم، دل نمیشود خرسند
به مرگ من که به سامان روزگار بیا
بهانهجوست در الزام مدعی شوقت
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
اندوده به داغی دو سه پر کاله فرو ریخت
چون برگ شقایق جگر از ناله فرو ریخت
آتشکده خوی تو نازم که ز طرفش
رفتم شرر و داغ گل و لاله فرو ریخت
بر ساده دلانت به وفا جلوه همی داد
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
به خود رسیدنش از ناز بس که دشوارست
چو ما به دام تمنای خود گرفتارست
تمام زحمتم، از هستیم چه می پرسی؟
ز جسم لاغر خویشم به پیرهن خارست
صلای قتل ده و جانفشانی ما بین
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
چشمم از ابر اشکبارترست
از عرق جبهه بهارترست
گریه کرد از فریب و زارم کشت
نگه از تیغ آبدارترست
می برانگیزدش به کشتن من
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
سینه بگشودیم و خلقی دید کاینجا آتش است
بعد از این گویند آتش را که گویا آتش است
انتظار جوله ساقی کبابم میکند
می به ساغر آب حیوان و به مینا آتش است
گریهات در عشق از تأثیر دود آه ماست
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
ای که گفتی غم درون سینه جانفرساست، هست
خامشیم اما اگر دانی که حق با ماست، هست
این سخن حق بود و گاهی بر زبان ما نرفت
چون تو خود گفتی که خوبان را دل از خاراست، هست
دیده تا دل خون شدن کز غم روایت می کنی
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
ز من گسستی و پیوند مشکل افتاده ست
مرا مگیر به خونی که در دل افتاده ست
رسد دمی که خجالت کشم ز گرمی دوست
ز خصم داغم و اندیشه باطل افتاده ست
به قدر ذوق تپیدن به کشته جا بخشند
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
هند را رند سخن پیشه گمنامی هست
اندرین دیر کهن میکده آشامی هست
خسروی باده درین دور اگر می خواهی
پیش ما آی که ته جرعه ای از جامی هست
نامه از سوز درونم به رقم سوخته شد
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
اختری خوشتر ازینم به جهان می بایست
خرد پیر مرا بخت جوان می بایست
به زمینی که به آهنگ غزل بنشینم
خاک گلبوی و هوا مشک فشان می بایست
بر نتابم به سبو باده ز دور آوردن
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
ظهور بخشش حق را ذریعه بی سببی ست
وگر نه شرم گنه در شمار بی ادبی ست
ز گیر و دار چه غم چون به عالمی که منم
هنوز قصه حلاج حرف زیر لبی ست
رموز دین نشناسم درست و معذورم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
دل بردن ازین شیوه عیانست و عیان نیست
دانی که مرا بر تو گمانست و گمان نیست
در عرض غمت پیکر اندیشه لالم
پا تا سرم انداز بیانست و بیان نیست
فرمان تو بر جان من و کار من از تو
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
نقشم گرفته دوست نمودن چه احتیاج؟
آیینه مرا به زدودن چه احتیاج؟
با پیرهن ز ناز فرو می رود به دل
بند قبای دوست گشودن چه احتیاج؟
چون می توان به رهگذر دوست خاک شد
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
به بند پرسش حالم نمی توان افتاد
توان شناخت ز بندی که بر زبان افتاد
فغان من دل خلق آب کرد ورنه هنوز
نگفته ام که مرا کار با فلان افتاد
من آن نیم که بتانم کنند دلجویی
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
هر دم ز نشاطم دل آزاد بجنبد
تا کیست درین پرده که بی باد بجنبد؟
بر هم زدن کار من آسان تر از آنست
کز باد سحر طره شمشاد بجنبد
خواهم ز تو آزردگی غیر و چو بینم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
حور بهشتی ز یاد آن بت کشمیر برد
بیم صراط از نهاد آن دم شمشیر برد
شبروی غمزه ای صبر و دل و دین ربود
جان که ازو بازماند شحنه تقدیر برد
ناله در ایوار شوق توشه راهی نداشت
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
اگر به دل نخلد هر چه از نظر گذرد
زهی روانی عمری که در سفر گذرد
به وصل لطف به اندازه ای تحمل کن
که مرگ تشنه بود آب چون ز سر گذرد
هلاک ناله خویشم که در دل شبها
[...]