گنجور

 
غالب دهلوی

لرزه دارد خطر از هیبت ویرانه ما

سیل را پای به سنگ آمده در خانه ما

تفی از برق بلا تعبیه دارد در خویش

دهن خاک کند آبله از دانه ما

چشم بر تازگی شور جنون دوخته است

در خزان بیش بود مستی دیوانه ما

می به اندازه حرام آمده ساقی برخیز

شیشه خود بشکن بر سر پیمانه ما

تنگیش نام برآورده تماشا دارد

در پی مور فرو رفتن کاشانه ما

به چراغی نرسیدیم درین تیره سرا

شمع خاموش بود طالع پروانه ما

دم تیغت تنک و گردن ما باریک است

آفرین بر تو و بر همت مردانه ما

دود آه از جگر چاک دمیدن دارد

زلف خیزست زهی دستگه شانه ما

خوش فرو می رود افسون رقیبت در دل

پنبه گوش تو گردد مگر افسانه ما

مو برآید ز کف دست اگر دهقان را

نیست ممکن که کشد ریشه سر از دانه ما

داده بر تشنگی خویش گواهی غالب

دهن ما به زبان خط پیمانه ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode