گنجور

 
غالب دهلوی

ظهور بخشش حق را ذریعه بی سببی ست

وگر نه شرم گنه در شمار بی ادبی ست

ز گیر و دار چه غم چون به عالمی که منم

هنوز قصه حلاج حرف زیر لبی ست

رموز دین نشناسم درست و معذورم

نهاد من عجمی و طریق من عربی ست

نشاط جم طلب از آسمان نه شوکت جم

قدح مباش ز یاقوت باده گر عنبی ست

به التفات نیرزم در آرزو چه نزاع

نشاط خاطر مفلس ز کیمیا طلبی ست

بود به طالع ما آفتاب تحت الارض

فروغ صبح ازل در شراب نیم شبی ست

نه همپیالگی زاهدان بلای بود

خوش ست گر می بی غش خلاف شرع نبی ست

هر آنچه درنگری جز به جنس مایل نیست

عیار بی کسی ما شرافت نسبی ست

عبودیت نکند اقتضای خواهش کام

دعا به صیغه امرست و امر بی ادبی ست

کسی که از تو فریب وفا خورد داند

که بی وفایی گل در شمار بوالعجبی ست

میان غالب و واعظ نزاع شد ساقی

بیا به لابه که هیجان قوت غضبی ست