نقشم گرفته دوست نمودن چه احتیاج؟
آیینه مرا به زدودن چه احتیاج؟
با پیرهن ز ناز فرو می رود به دل
بند قبای دوست گشودن چه احتیاج؟
چون می توان به رهگذر دوست خاک شد
بر خاک راه ناصیه سودن چه احتیاج؟
بنگر که شعله از نفسم بال می زند
دیگر ز من فسانه شنودن چه احتیاج؟
از خود به ذوق زمزمه ای می توان گذشت
چندین هزار پرده سرودن چه احتیاج؟
در دست دیگری ست سفید و سیاه ما
با روز و شب به عربده بودن چه احتیاج؟
تا لب گشوده ای مزه در دل دویده است
بوس لب ترا به ربودن چه احتیاج؟
بفگن در آتش و تب و تابم نظاره کن
غمنامه مرا به گشودن چه احتیاج؟
آن کن که در نگاه کسان محتشم شوی
بر خویش هم ز خویش فزودن چه احتیاج؟
خوابست وجه همت آواره بینشان
محو رخ ترا به غنودن چه احتیاج
تاب سموم فتنه گرانی ست غالبا
کشت امید را به درودن چه احتیاج؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.