سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۱
ای سرو همچو سایه دوان در قفای تو
حسرت بهار را به خزان حنای تو
خوبان به دیده بستر راحت فکنده اند
از مخمل دوخوابه ی مژگان برای تو!
ماند به سبحه، بس که پی وعده ی وصال
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۲
بیا و وصف زلف یار بشنو
دمی بنشین حدیث مار بشنو
حدیث زلف او را از دلم پرس
درازی شب از بیمار بشنو
ندارم اختیار گریه امشب
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۳
بس که چین دارد خم ابروی او
زلف دلگیر است در پهلوی او
باد را ره نیست پیش او، مگر
گل به ما گاهی رساند بوی او
آسمان جز از ره افتادگی
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۴
بسته کمر کینم، از قبضه کمان او
در کشتن من تیغش، افتاده به یک پهلو
چون سرو سوی مسجد آمد به نماز، اما
می خورده و چون غنچه آید ز دهانش بو
بیماری چشمش را تعویذ چو بنویسند
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۵
نتوان یافت دلی خوش به جهان ای کاکو
چه روی گاه سوی گنجه و گاهی باکو؟
طرفه عهدی ست، که انگشت تحیر شده است
آشنای همه لب، همچو نی تنباکو
ای که از لطف، نگهدار همه دل هایی
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۶
کنم نهفته برین عالم دو رنگ نگاه
چو آهویی که کند جانب پلنگ نگاه
نظر به ماست فلک را که چشم می پوشد
کند چو مرد کماندار بر خدنگ نگاه
شکسته ایم، ولی همچو موج می لرزد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۷
بیا که باغ شد از لاله کوی میخانه
هوا کشید چمن را به روی میخانه
به خاکساری مستان بود عروج دگر
سپهر رشک برد بر سبوی میخانه
کلید گنج سعادت ز موج می باشد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۸
در دل تنگم شراب ناب میگردد گره
در گلویم آب چون گرداب میگردد گره
طاعتم را نیست همچون خدمتم حسن قبول
از سجودم ابروی محراب میگردد گره
گر صبا حرفی به او گوید ز کار بستهام
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۹
ای شعلهٔ حسنت را، جان ها شده پروانه
در حلقهٔ زلفت دل، مجنون و سیه خانه
شب تا به سحر ای شمع از شوق وصال تو
آغوش دلم باز است همچون پر پروانه
هرگاه به ما ساقی از غمزه اشارت کرد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۰
دل چو می رفت سوی زلف تو، شد جان همراه
به ره هند شدند این دو پریشان همراه
اولین گام به ره ماند چو میل فرسنگ
گردبادی که مرا شد به بیابان همراه
دل دیوانهٔ ما فصل گل از عریانی
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۱
روی ننمایی، نباشد تا رخت پرداخته
چند چون آیینه می نازی به حسن ساخته
وعده اش با دیگران، وز انتظار او مرا
خشک شد همچون صراحی، گردن افراخته
لذت زخم کهن را مرهم ای دل از تو برد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۲
گل شود گر پنجهٔ من، زر نمیدارد نگاه
گر صدف گردد کفم، گوهر نمیدارد نگاه
باد دستی را شراب از صلب تاک آورده است
تیغ ازین آب ار خورد، جوهر نمیدارد نگاه
شرم بادا خضر را کز بهر عمر جاودان
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۳
فغان که موی سفیدم نمود آیینه
غبار غم به دل من فزود آیینه
خوش آن زمان که ترحم رهی به دل ها داشت
ز شیشه بود، ز آهن نبود آیینه
برای جوهرش ایام گر شکنجه نکرد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۴
ساقی خمار دارم، یک ساغر دگر ده
آبی بر آتشم زن، پیمانه بیشتر ده
با ناله های مستان سامان گریه بیش است
در ماتم عزیزان، جامی به نوحه گر ده
در مذهب مروت، عاجزکشی حرام است
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۵
جهان تنگ چو چاه است و ما کبوتر چاه
درو چو قافله ی تشنه ایم بر سر چاه
ز دست و پا زدن ما درین محیط چه سود
فتاده ایم به گرداب چون شناور چاه
ز آسمان کند آمد شد آه من که مرا
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۶
روز و شبم اگر به حضوری چه فایده
نامهربان و طفل [و] غیوری چه فایده
همچون زلال بادیه از تشنگی مرا
شیرین به چشم آیی و شوری چه فایده
در چشم من چو آتش وادی شب وصال
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۷
هرکه میخواهد ترا، سامان نمیدارد نگاه
دست گلچین در رهت دامان نمیدارد نگاه
از هنر من تیغ جوهردار ایامم، ولی
تیغ را دایم کسی عریان نمیدارد نگاه
برنیاید بیرهٔ پانی ز دست اهل هند
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۸
گلی دارم ز رنگ و بو برهنه
سهی سروی چو آب جو برهنه
ز هندوزادگان طفلی که باشد
دوان چون شعله بر هر سو برهنه
چو حرف دوستان سبز ملیحی
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۹
رو به آزار دل خصم دل آزار منه
گر همه شعله شوی، پا به سر خار منه
پرتو فیض کی از صحبت هرکس خیزد
سینه چون آینه بر سبزه ی زنگار منه
مردم از رشک تو، بیمار نه ای، ای خورشید
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۰
صد خطر دارد بیابان محبت، آه آه
آب اگر خواهد کسی از خضر، گوید چاه چاه
روزگار از نسبت پاکان کند اصلاح ما
دایه شوید روی طفلان را و گوید ماه ماه
التفات دایمی مخصوص جمعی دیگر است
[...]