گنجور

 
سلیم تهرانی

در دل تنگم شراب ناب می‌گردد گره

در گلویم آب چون گرداب می‌گردد گره

طاعتم را نیست همچون خدمتم حسن قبول

از سجودم ابروی محراب می‌گردد گره

گر صبا حرفی به او گوید ز کار بسته‌ام

در خم آن زلف، پیچ و تاب می‌گردد گره

آرزوی تیغ او از خاطرم هرگز نرفت

چون صدف در سینهٔ من آب می‌گردد گره

از دلم بروی چکیده قطرهٔ خونی سلیم

بر کمر زان دامن قصاب می‌گردد گره

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode