گنجور

 
سلیم تهرانی

بیا که باغ شد از لاله کوی میخانه

هوا کشید چمن را به روی میخانه

به خاکساری مستان بود عروج دگر

سپهر رشک برد بر سبوی میخانه

کلید گنج سعادت ز موج می باشد

نگین جم طلب از خاکشوی میخانه

ز شوق لعل تو چون خون گرم از رگ تاک

به پای خویش دود می به سوی میخانه

دگر ز گوشه ی چشمی سلیم بیهوش است

که مست او نکند آرزوی میخانه