گنجور

 
سلیم تهرانی

جهان تنگ چو چاه است و ما کبوتر چاه

درو چو قافله ی تشنه ایم بر سر چاه

ز دست و پا زدن ما درین محیط چه سود

فتاده ایم به گرداب چون شناور چاه

ز آسمان کند آمد شد آه من که مرا

به سوی بام بود راه خانه چون در چاه

به حیرتم که شود نانم از کجا حاصل

مرا که خضر شد از بهر آب، رهبر چاه

فغان ز بخت بد و تنگی جهان که بود

یکی برادر یوسف، یکی برادر چاه

وطن خوش است اگر تنگنای زندان است

بود غریب فضای چمن، کبوتر چاه

چه آفتاب، که هرگز ندیده یوسف ما

ستاره ای بجز از چشم گرگ بر سر چاه

فلک به قید جهان پاسبان ماست سلیم

که عنکبوت بود پرده دار بر سر چاه