گنجور

 
سلیم تهرانی

ساقی خمار دارم، یک ساغر دگر ده

آبی بر آتشم زن، پیمانه بیشتر ده

با ناله های مستان سامان گریه بیش است

در ماتم عزیزان، جامی به نوحه گر ده

در مذهب مروت، عاجزکشی حرام است

مرغی که پر ندارد، از دام خویش سر ده

از خواری وطن به، آوارگی غربت

یا رحم کن به حالم، یا رخصت سفر ده

ایزد نداده هیچش سامان خودنمایی

از زلف خویش بستان مویی به آن کمر ده

چون گل سلیم ما را آیینه بر نفس دار

از خویش رفتگانیم، ما را ز ما خبر ده