گنجور

 
سلیم تهرانی

کنم نهفته برین عالم دو رنگ نگاه

چو آهویی که کند جانب پلنگ نگاه

نظر به ماست فلک را که چشم می پوشد

کند چو مرد کماندار بر خدنگ نگاه

شکسته ایم، ولی همچو موج می لرزد

به سوی کشتی ما چون کند نهنگ نگاه

نگه به هیچ مسلمان نمی کند دیگر

به طاعتم چو کند صورت فرنگ نگاه

ثبات صبر و شکیبم به عشق از آه است

که بر علم همه دارند روز جنگ نگاه

تمام حیرتم از عذر بی وفایی او

چو کودکی که کند در قفای لنگ نگاه

سلیم محو تماشای اوست بت در دیر

نظاره ی رخ او می کشد ز سنگ نگاه