گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

سحر شد و دم تأثیر ناله می‌گذرد

تو خفته ای به کمین و غزاله می‌گذرد

ز چیست این همه تعجیل عمر، حیرانم

که تند و تلخ چو دور پیاله می‌گذرد

به رخصت تو که خواهم به آب می شستن

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

عمرها رفت و نشد نام زلیخایی بلند

یوسفی کو تا شود در مصر غوغایی بلند

جان فشانی در هوای سروقد او خوش است

خاک اگر بر سر کند کس، باری از جایی بلند

بی نیازی بین که گر صد خلد از پیشم گذشت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

فصلی چنین که بلبل، از شوق جوش دارد

ننهد پیاله از کف، هرکس که هوش دارد

از عاقلی نباشد الفت به عشق کردن

تابوت ناخدا را دریا به دوش دارد

از یار مصلحت نیست آهنگ شکوه کردن

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

امشب گل شکفتگی ما دو رنگ بود

نقل شراب، پسته ی خندان تنگ بود

ساقی ز چهره آینه بر روی بزم داشت

مطرب ز پنجه، شانه کش زلف چنگ بود

گل از حجاب لاله رخان حال غنچه داشت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

وجودم را غم عشق تو ای بی‌باک می‌سوزد

کجا این را توان گفتن کز آتش خاک می‌سوزد

میی در ساغر دل دارم از شوق سیه‌مستی

که موج از گرمی آن چون خس و خاشاک می‌سوزد

حدیث خوبی او از من حیران چه می‌پرسی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

به صحرا آن کمان‌ابرو پی نخجیر می‌آید

غزالان مژده! آن آهوی آهوگیر می‌آید

چو سوی صیدگاه آید، ز ذوق او غزالان را

صدای خندهٔ زخم از سر یک تیر می‌آید

درآ در حلقهٔ دیوانگان گر عافیت خواهی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

آبروی تیغ را خونگرمی بسمل برد

کی تواند صرفه ای از قتل ما قاتل برد

چشم همراهی مدار از کی که موج از جوش بحر

کی تواند کشتی خود را سوی ساحل برد

خضر را هم آگهی از کعبه ی توفیق نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

ماه چون روی او نمی باشد

به ازان روی، رو نمی باشد

یار ما با همه جهان یکروست

شمع را پشت و رو نمی باشد

عاشقان در جهان نمی گنجند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

می دو ساله به لب های یار من نرسد

گل پیاده به گرد سوار من نرسد

چها نوشته ام از بیخودی به نامه ی شوق

خدا کند که به دست نگار من نرسد!

دلم همیشه ازان همچو بید می لرزد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

ای نهاده حسن را برطاق از ابروی بلند

بسته دست عالمی را با دو گیسوی بلند

جذبه ی کوی خراباتم اگر گشتی رفیق

چون کبوتر می زدم از کعبه یاهوی بلند

گفتگوی زلف او ای دل چو خواهی سر کنی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

حمله ی شوق تو غافل را دل آگاه داد

غارت عشق تو درویشی به یاد شاه داد

غیر داغ از حاصل دنیا نصیب ما نشد

همچو ماهی خوش زری ما را جهان تنخواه داد

بگذر از پستی، اگر داری بلندی در نظر

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

آمد دی و ز میکده ها شور شد بلند

شب های عیش چون مژه ی حور شد بلند

ساقی گشود تا سر خم را، چو لاله زار

چندین هزار کاسه ی مخمور شد بلند

هر ناخنی که مطرب مجلسی به تار زد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

در چمن دوش صبا بوی تو سودا می‌کرد

گل به کف داشت زر و غنچه گره وامی‌کرد

سرو قد تو ز بیرون چو خرامان بگذشت

چمن از رخنهٔ دیوار تماشا می‌کرد

نتوان کام به زور از لب معشوق گرفت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

دامان طرب بهار افشاند

گل بر سر روزگار افشاند

داغ از دل من نسیم برچید

بر دامن لاله زار افشاند

گردید عبیر جامه ی حور

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

خوش آن عاشق که خون از دیدهٔ نمناک او ریزد

چو لاله داغ دل از سینهٔ صد چاک او ریزد

به زاهد جام می را چون توان دادن، ستم باشد

که بعد از مرگ هم کس جرعه ای بر خاک او ریزد

من آن صحرای آتش خیز را مانم که از خشکی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

به غیر کار جفا آسمان نمی‌داند

خموش باش که گردون زبان نمی‌داند

به تنگنای جهانم ملال و عیش یکی‌ست

که مرغ بیضه بهار و خزان نمی‌داند

ز لطف نیست مرا گر گذاشته‌ست به باغ

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

قاصد، دیگر به تو کم می‌رسد

نامه به مرغان حرم می‌رسد

هر سخنانی که مرا در دل است

بعضی از آن‌ها به قلم می‌رسد

در ره شوقت ز پی رهروان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

چشم من ناز توتیا نکشد

غنچه ام منت صبا نکشد

آنچه من می کشم به زیر فلک

دانه در زیر آسیا نکشد

نوبهار است، در چمن زاهد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

آن کس که ز آسوده دلی رنگ برآرد

گر شیشه گذارد به بغل، سنگ برآرد

نقصان ز نم اشک نباشد دل ما را

از آب خود آیینه کجا زنگ برآرد؟

چون لاله، سیه خانه شود چشمه ی آتش

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

عشق دل‌ها را به آن زلف چو سنبل می‌دهد

زلف چون دلگیر می‌گردد، به کاکل می‌دهد

گل شکفت و در چمن بازار سودا گرم شد

باغبان ساغر ز ما می‌گیرد و گل می‌دهد

همچو مستان هر نفس جامی ز روی دوستی

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۵۷