گنجور

 
سلیم تهرانی

دامان طرب بهار افشاند

گل بر سر روزگار افشاند

داغ از دل من نسیم برچید

بر دامن لاله زار افشاند

گردید عبیر جامه ی حور

گر باد ز گل غبار افشاند

بر جامه ی شاهدان بستان

شبنم، عرق بهار افشاند

چون باز سفید، ابر خفته

پر بر سر کوهسار افشاند

برداشت سلیم باز ساغر

دست از همه کار و بار افشاند