گنجور

 
سلیم تهرانی

سحر شد و دم تأثیر ناله می‌گذرد

تو خفته ای به کمین و غزاله می‌گذرد

ز چیست این همه تعجیل عمر، حیرانم

که تند و تلخ چو دور پیاله می‌گذرد

به رخصت تو که خواهم به آب می شستن

نه صفحه را، که سخن در رساله می‌گذرد

ز باد صبح سبک‌خیزتر بود، آری

نگه به روی تو بر برگ لاله می‌گذرد

صبا ز حلقهٔ زلف تو بوی مشک گرفت

گمان بری که ز ناف غزاله می‌گذرد

خوش آنکه دختر رز در نقاب عصمت بود

بیا سلیم که حرف دوساله می‌گذرد