گنجور

 
سلیم تهرانی

به صحرا آن کمان‌ابرو پی نخجیر می‌آید

غزالان مژده! آن آهوی آهوگیر می‌آید

چو سوی صیدگاه آید، ز ذوق او غزالان را

صدای خندهٔ زخم از سر یک تیر می‌آید

درآ در حلقهٔ دیوانگان گر عافیت خواهی

به گوشم این صدا از حلقهٔ زنجیر می‌آید

محبت می‌نماید از طلسم خود مرا راهی

که بوی خون ازان چون رخنهٔ شمشیر می‌آید

به عریانی زدم در هند، بعد از این نمی‌دانم

چه کار دیگر از این خاک دامنگیر می‌آید

ز بس لبریز دردم، گر کسی دستی زند بر من

همه اعضای من در ناله چون زنجیر می‌آید

هوس در جلوه‌گاه عشق دایم پیش رو باشد

مشو مشغول این آهو که از پی شیر می‌آید

فغان از اختر طالع که ممکن نیست اصلاحش

درین عقده چه کار از ناخن تدبیر می‌آید

محبت با علایق جمع چون گردد بلا باشد

مهابت بیش فیلی را که با زنجیر می‌آید

درین پیری، به کوی عشقبازی‌ها من آن طفلم

که از چاک دلم، چون صبح، بوی شیر می‌آید

سلیم از عشق نوعی محرم راز خموشانم

که در گوشم صدای بلبل تصویر می‌آید