گنجور

 
سلیم تهرانی

فصلی چنین که بلبل، از شوق جوش دارد

ننهد پیاله از کف، هرکس که هوش دارد

از عاقلی نباشد الفت به عشق کردن

تابوت ناخدا را دریا به دوش دارد

از یار مصلحت نیست آهنگ شکوه کردن

چون دف به حلقه ما دیوار گوش دارد

دیوانه را غباری بر خاطر از جهان نیست

داند که من چه گفتم هرکس که هوش دارد

سیارگان افلاک، خصمند منعمان را

از کیسه باخبر باش، این خانه موش دارد

راحت سلیم خواهی، کوتاه کن زبان را

آسودگی به محفل، شمع خموش دارد