گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

مژده یاران را که یار از دست ما ساغر گرفت

در میان شعله و خاشاک، صحبت درگرفت

جوهر پاکان کجا آلوده ی زینت شود؟

همچو آب آیینه ام را کی توان در زر گرفت

کوهکن افشرد هرگه دامن مژگان خویش

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

دلم بی طره ای آشفته حال است

جدا از ماه خویشم، چند سال است

ز خامه راز ما نتوان شنیدن

زبان ترجمان شوق، لال است

کند چون دختر رز جلوه، زاهد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

ز عشقم به هر محفل افسانه ای ست

ز اشکم به هر گوشه ویرانه ای ست

ز شمعی چمن را صبا مژده داد

که هر برگ گل، بال پروانه ای ست

به صیادی افتاده کار دلم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

به چشم همت من عرصه ی زمین تنگ است

گشاده است مرا دست و آستین تنگ است

به جان رسیده ام از محرمان طره ی دوست

که عیش مور ز پهلوی خوشه چین تنگ است

زبان ز عهده ی شکر تو چون برون آید؟

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

در مقام بی خطر، آزادگان را خواب نیست

جوهر آیینه را دلگیری از گرداب نیست

واصلان عشق را نبود به غیری احتیاج

طاعت اهل حرم را قبله و محراب نیست

دل درون سینه ام می رقصد از حرف وطن

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

حسن با مهر و وفا بیگانه است

هر که عاشق می شود، دیوانه است

نیست بی یاران هوای گلشنم

باغبان فصل خزان در خانه است

بی لب میگون او در انجمن

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

از خم زلفش دلم با آه و افغان بازگشت

مدتی در هند بود، آخر پریشان بازگشت

از غضب هرگاه زد بر گوشه ی ابرو گره

آهم از نزدیک لب، اشکم ز مژگان بازگشت

از غریبی، دولتی باشد، اگر سوی وطن

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

آن قدر سوزی که خواهد شعله با آه من است

هر زر داغی که دارد عشق، تنخواه من است

در جگر آبم نمانده، گریه را سامان کجاست

آستینم تر ز ننگ دست کوتاه من است

نرگسی بر رهگذار خویش دیدم، سوختم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

نشان هستی من چون حباب پیرهن است

ز ضعف، بند قبای من آستین من است

مکن ز سایه ی دیوار خویش ما را دور

که آشیانه ی ما چشم زخم این چمن است

دلم به سینه ز آسیب نفس ایمن نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

قصه ی منصور را سر کرده است

باز صوفی از کجا بر کرده است

خار در دعوی زبان را تیز کرد

گوش خود را گل ازان کر کرده است

شد دگر ارزان متاع بیخودی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

چو مجنون بر زبانم حرف او افسانهٔ لیلی‌ست

کسی کو آشنای او بود، بیگانهٔ لیلی‌ست

عجب دارم که مجنون، تر کند لب از می کوثر

به محشر گر نگویندش که این پیمانهٔ لیلی‌ست

ز عشق پاک خود مشاطهٔ حسن نکویانم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

عاشقانیم، به ما طعنه ی دیگر خود نیست

گر بود دامن ما پاره، ولی تر خود نیست

نتوانیم ز انصاف گذشت ای زاهد

سبحه هرچند عزیز است، چو ساغر خود نیست

همره نامه فرستم دل خود را سویش

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

گر عاشقی، از گنه چه باک است

خورشید به هرچه تافت پاک است

داغ دلم از غبار خاطر

چون حلقه ی دام، زیر خاک است

هرجا برخاست صرصر عشق

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

مرا گوش از بهر پیغام اوست

زبان در دهن از پی نام اوست

کسی کز فغان من از خواب ناز

نگردیده بیدار، بادام اوست

ز غیرت هلاکم که شب تا به روز

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

همه تن خون دل من همچو دهان زخم است

همه اندام من از درد، مکان زخم است

چاره ی درد دلم کاوش مژگان تو کرد

این غلط بوده که الماس زیان زخم است

زخم از بس به سر زخم بود بر دل من

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

عشق خونریز که شیر مست است

به دل از تیر تو در نی بست است

هر کجا راهزنی برخیزد

با تو چون دزد حنا همدست است

حذر از فتنه ی آن چشم سیاه!

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

چون شحنه مرا پنجه ی تقدیر گرفته ست

کو آنکه بپرسد به چه تقصیر گرفته ست

هرجا که به جوش آمده دیوانه ای، از رشک

اعضای مرا رعشه چو زنجیر گرفته ست

ای مرغ چمن، از اثر باد خزان است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

از مصلحت الفت به من پیر گرفته ست

این تجربه را از شکر و شیر گرفته ست

دل در طلبت بر ره دریوزه قدم زد

اول ز سر کوچه ی زنجیر گرفته ست

از دام و قفس باک ندارم، بگذارید

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

از عیش دل مرا چه رنگ است

این آینه در طلسم زنگ است

کارم چو صبا همه شتاب است

کاری که نمی کنم درنگ است

گشتم پی کام دل جهان را

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

زین پس سر مینای می ناب سلامت!

تا چند توان گفت که نواب سلامت!

اندیشه فرو رفت به دریای خم می

مشکل که برآرد سر ازین آب سلامت

بگذار مرا در خطر میکده زاهد

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۵۷
sunny dark_mode