گنجور

 
سلیم تهرانی

عشق خونریز که شیر مست است

به دل از تیر تو در نی بست است

هر کجا راهزنی برخیزد

با تو چون دزد حنا همدست است

حذر از فتنه ی آن چشم سیاه!

تیغ دارد به کف و بدمست است

این چه بالاست، که در طرف چمن

سرو چون سبزه به پیشش پست است

جای زر در کف آزاده سلیم

چون زر داغ به پشت دست است