گنجور

 
سلیم تهرانی

قصه ی منصور را سر کرده است

باز صوفی از کجا بر کرده است

خار در دعوی زبان را تیز کرد

گوش خود را گل ازان کر کرده است

شد دگر ارزان متاع بیخودی

کاروان بوی گل سر کرده است

شوخ چشمی های خوبان هم بلاست

خنده ی گل ابر را تر کرده است

پیش زاهد توبه کردم از شراب

ساده لوحی بین که باور کرده است

صحبت پاکان نباشد بی اثر

رشته را هموار، گوهر کرده است

شکوه ی من نیست از رهزن سلیم

آنچه با من کرده، رهبر کرده است