گنجور

 
سلیم تهرانی

چون شحنه مرا پنجه ی تقدیر گرفته ست

کو آنکه بپرسد به چه تقصیر گرفته ست

هرجا که به جوش آمده دیوانه ای، از رشک

اعضای مرا رعشه چو زنجیر گرفته ست

ای مرغ چمن، از اثر باد خزان است

کآواز تو چون بلبل تصویر گرفته ست

چون خضر تواند کند اصلاح دل ما؟

ویرانه ی ما را ره تعمیر گرفته ست

مشاطه پی منع سلیم از دل روشن

آیینه ی خود داده و شمشیر گرفته ست