گنجور

 
سلیم تهرانی

حسن با مهر و وفا بیگانه است

هر که عاشق می شود، دیوانه است

نیست بی یاران هوای گلشنم

باغبان فصل خزان در خانه است

بی لب میگون او در انجمن

شیشه سرگردان تر از پیمانه است

حسن بهر عشقبازان قحط نیست

هر که شمعی دارد از پروانه است

راز عالم را به پایان کس نبرد

گوش ما بر آخر افسانه است

در محبت مهر خاموشی سلیم

بر لب من قفل آتشخانه است