وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در ستایش غیاث الدین محمد میرمیران
به میدان تاز و سر در آتشم ده باد جولان را
پر از دود سپند جان من کن دور میدان را
بزن بر جانم آن تیر نگاه صید غافل کش
که در شست تغافل بود و رنگین داشت پیکان را
کمان ناز اگر اینست و زور بازوی غمزه
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - در ستایش پروردگار
راحت اگر بایدت خلوت عنقا طلب
عزت از آنجا بجوی حرمت از آنجا طلب
تنگ مکن ای همای خانه بر این خاکیان
شهپر لا برگشای کنگر الا طلب
دیر خراب جهان بتکدهای بیش نیست
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - در ستایش حضرت علی «ع»
ز بحر بسکه برد آب سوی دشت سحاب
سراب بحر شود عنقریب و بحر سراب
گرفته روی زمین آب بحر تا حدی
کهگر کسی متردد شود پیاده در آب
چنان بود که ز فرقش کلاه بارانی
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در ستاش میرمیران
تفت رشک ریاض رضوان است
که در او جای میرمیران است
غیرت باغ جنت است آری
هر کجا فیض عام ایشان است
حبذا این رخ بهشت آرا
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در ستایش میرمیران
آن را که خدا نگاهبان است
از فتنه دهر در امان است
هرکس شد از او بلند پایه
بیرون ز تصرف زمان است
صیاد تهی قفس نشنید
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در ستایش میرمیران
بلبلی را که همین با گل بستان کار است
بی گلش دیدن گلزار عجب دشوار است
غرض از بودن باغ است همین دیدن گل
ورنه هر شوره زمینی که بود پر خار است
چمن و غیر چمن هر دو بر آن مرغ بلاست
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در ستایش میرمیران
شغلی که مطمح نظر کیمیاگر است
تحصیل اتحاد صفات مس و زر است
این فعل پر شکوه نیاید ز هر گروه
زان صنف خاص کاین عمل آید یکی خور است
فرعیست این عمل ز اصول کمال خور
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در ستایش امام دوازدهم «ع»
سپهر قصد من زار ناتوان دارد
که بر میان کمر کین ز کهکشان دارد
جفای چرخ نه امروز میرود بر من
به ما عداوت دیرینه در میان دارد
اگر نه تیر جفا بر کیمنه میفکند
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در ستایش شاه طهماسب
آنکه جان بخش و جان ستان باشد
لطف و قهر خدایگان باشد
آفتابی که سایهٔ چترش
بر سر شاه خاوران باشد
پادشاهی که ساحت بارش
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در ستایش میرمیران
الاهی تا زمین باد و زمان باد
به حکمت هم زمین هم آسمان باد
کمین جولانگه خورشید رایت
فضای باختر تا خاوران باد
زمین مسندگه کمتر غلامت
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - در ستایش غیاث الدین محمد میرمیران
دل و طبعی که من دارم اگر دریا و کان باشد
یکی جوهر نثار آید یکی گوهر فشان باشد
ز بس گوهر کزان دریا نثار آسمان گردد
سراسر آسمان مانند راه کهکشان باشد
ز بس جوهر که آن کان در زمین بر روی هم ریزد
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - در ستایش غیاث الدین محمد میرمیران
یک جهان جان خواهم و چندان امان از روزگار
کن جهان جان ، بر آن جان جهان سازم نثار
گر دهد دستم ثبات کوه بستانم به وام
بسکه پای بندگی خواهم به راهت استوار
خاک چون گرداندم جذب سکون درگهت
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳ - در ستایش میرمیران
باد فرخنده عید و فصل بهار
بر تو و شاهزادههای کبار
میر میران که روی خرم تست
عید احرار و قبلهٔ ابرار
بر یمین و یسار تو چو روند
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - در ستایش شاه غیاث الدین محمد میرمیران
عقل و دولت ساعت سعدی نمودند اختیار
ساعت سعدی هزارش سعد اکبر پیشکار
ساعتی کان ساعت از خوبی گلستان ارم
در نخستین گام گردد باغ فردوست دچار
ساعتی کان ساعت ار آبی رود همراه ابر
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - در ستایش غیاث الدین محمد میرمیران
ای بخت خفته خیز و نشین خوش به اعتبار
زیرا که با تو بر سر لطف آمدهست یار
ای جان تو خوش بخند که حسرت سر آمدهست
آن گریه و دعای سحر کرده است کار
ای دل تورا نوید که پیدا شدش کلید
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در ستایش عبدالله خان اعتمادالدوله
سد زبان خواهم که سازم یک به یک گوهر نثار
در ثنای میرزای کام بخش کامکار
مجلس آرای وزارت انجمن پیرای عدل
گوهر دریا کفایت اختر مهر اقتدار
بازده گو پشت دولت از وجود او به کوه
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - قصیده
باز وقت است که از آمدن باد بهار
بشکفد غنچه و گل خیمه زند در گلزار
آید از مهد زمین طفل نباتی بیرون
دایهٔ ابر دهد پرورش او به کنار
دفتر شکوهٔ گل مرغ چمن بگشاید
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - قصیده
ای فلک چند ز بیداد تو بینم آزار
من خود آزرده دلم با دل خویشم بگذار
چند ما را ز جفای تو دود اشک به روی
ما به روی تو نیاریم تو خود شرم بدار
از جفاگر غرضت ریختن خون من است
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - در ستایش میرمیران
لله الحمد کز حضیض خطر
شد به اوج آفتاب دین پرور
چشم خفاش کور گو میباش
کز فلک مهر بگذراند افسر
شکرلله که حفظ یزدانی
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - در ستایش میرمیران
ای برسر سپهر برین برده ترکتاز
خورشید بر سمند بلند تو طبل باز
دادند بهر لعل زر نقره خنگ تو
در کورهٔ سپهر زر مهر را گداز
دولت بود متابع بخت جوان تو
[...]