کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱
آنکه زخمی از زبان او نخوردم سوسن است
وانکه بر عیبم ندوزد چشم بدبین سوزن است
رخصت سیر جهان میخواستم از عقل، گفت
اهل عزلت را سفر از یاد مردم رفتن است
تا شکست کاملان جستن هنر گردیده است
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲
از من غبار بسکه به دلها نشسته است
بر روی عکس من در آئینه بسته است
اندیشهای ز تیر و کمان شکسته نیست
زآهم نترسد آنکه دلم را شکسته است
خوار است آنکه تا همه جا همرهی کند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳
جز از غبار مذلت دلم جلا نگرفت
به خاک تا نفتاد این گهر صفا نگرفت
ز دستبرد حوادث گریخت یکسر تیر
هدف به دشت بلا نیز جای ما نگرفت
رمیدهاند چنان از خط هواداران
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴
به زخم تیر جفا مرهم عتاب چراست
نمک به روی نمک بر دل کباب چراست؟
فلک به تشنهلبان قطره را شمرده دهد
به عاشقان، کرمِ اشک بیحساب چراست؟
تمام نسل بزرگان اگر نکو باشند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵
شیوهٔ نادان بود بر عاشق بیدل گرفت
بر اصول رقص بسمل کی کند عاقل گرفت؟
عشق با سیلاب پنداری ز یک سرچشمه است
جای خود ویران کند هر جا دمی منزل گرفت
طبع بیانصاف را از عیب جوئی چاره نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶
هر قدم لغزیدنی فرش قدمگاه من است
چاه راهم چون قلم پیوسته همراه من است
گشته از افتادگی آن سرفرازی حاصلم
کاسمان در سایهٔ دیوار کوتاه من است
از طریق راست خاشاکِ خطرها رفتهاند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷
محتسب بر حذر از مستی سرشار من است
سنگ بگریزد از آن شیشه که در بار من است
آسمان مشتری جنس هنرها گردید
که دکان سوختنم گرمی بازار من است
از دهن غنچه صفت دست اگر بردارم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸
ای به از گل بر سر احباب خاک خواریات
چارهساز جان کار افتاده زخم کاریات
در کنار نامهٔ اغیار یادم کردهای
تا بدانم بعد از این قدر فرامشکاریات
ایدل از آب حیات نامههای دوستان
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹
جلوهٔ پیچ و خم از موی کمر خواهد رفت
تاب این رشتهٔ باریک بدر خواهد رفت
دل ز سودای سر زلف تو خواهد واسوخت
از سر مجمرم این دود بدر خواهد رفت
یک جهان بار شکایت ز جهان خواهد بست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰
صبح شکفتگی ز شفق کم بهاتر است
خو کن به گریه، خنده ز گل بیوفاتر است
رسم رهش ز همت اهل جهان مخواه
طفلاند و دستشان به دهن آشناتر است
ما اجر از عبادت ناکرده میبریم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱
پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمل رطل گران گذشت
باریکبینیات چو ز پهلوی عینک است
باید ز فکر دلبر لاغر میان گذشت
وضع زمانه قابل دیدن دو بار نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲
پیوسته دل ز قطع امید آرمیده است
راحت درین چمن بر نخل بریده است
صبرم به جستن دل گمگشته رفته است
طفل سرشک در پی رنگ پریده است
با گریه خندهرویم و با ناله گرم خون
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳
آزادگی ز منت احسان رمیدن است
قطع امید دست طلب را بریدن است
بحری است زندگی که نهنگش حوادث است
تن کشتی است و مرگ به ساحل رسیدن است
سیر ریاض عالم جان با حجاب تن
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴
درِ صد زخم جفا زان مژه بر دل باز است
غمزه زان ناوک کج سخت درست انداز است
هرکه خودبین و خودآرا ز هنر بیخبر است
همچو طاووس که پر زینت و کم پرواز است
سر توحید ز زنجیر شود معلوم است
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵
ما را طپیدن از غم دنیا شعار نیست
صد شکر کآب طینت ما موجدار نیست
بیجذبهٔ جنون نرسد کس به هیچ جا
سالک به راه ماند اگر نی سوار نیست
روشندلان حبابصفت دیده بستهاند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶
چمن ز سردی ایام برگ و بار گذاشت
خوش آنکه عاریتی را به اختیار گذاشت
بس است سردی فصل خزان کنون باید
هوای زهد خنک را به یک کنار گذاشت
خزان رسید و به آزادگی ثمر شد نخل
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷
در شراب صحبت احباب زهر غفلت است
گر به چاه افتد کسی بهتر ز دام صحبت است
منکر آئینهاند آنها که اهل عزلتاند
خلوتی کابنای جنسی گنجد آنجا کثرت است
با وجود ناتوانی نرگس بیمار او
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸
آن درد که استخوانشکن نیست
معمار کهن بنای تن نیست
امروز چراغ اهل فقرم
چون فانوسم دو پیرهن نیست
نشنیده حدیث آشنائی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹
ز اختر طالع که مهر او همه کین است
خیر ندیدیم اگر چه خیر درین است
دوست به هیچم فروخت با همه زاری
یار فروشی درین زمانه همین است
آینهٔ حسن و عشق روی برویند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
نخل امید ز بار افتاده است
باغم از چشم بهار افتاده است
بیحساب است همان درد دلم
نفسم گر به شمار افتاده است
گریه زین تخم که بر سینه فشاند
[...]