گنجور

 
کلیم

ز اختر طالع که مهر او همه کین است

خیر ندیدیم اگر چه خیر درین است

دوست به هیچم فروخت با همه زاری

یار فروشی درین زمانه همین است

آینهٔ حسن و عشق روی برویند

شوری بختم از آن لب نمکین است

دیده عزیز است از سرشک جگرگون

قیمت خاتم به اعتبار نگین است

در دل ما از غبار محنت گیتی

زخم جفاها چو جاده خاک‌نشین است

خوبی ظاهر مخر به هیچ که دریا

دشمن جان آمد و گشاده جبین است

صورت حال مرا چو روی نکویان

زلف پریشانی از یسار و یمین است

ریش به قدر عصا گذار که امروز

کوتهی ریش هتک حرمت دین است

در دل پر کلفت کلیم ز هجران

بسکه غبار است نقد داغ دفین است