گنجور

 
کلیم

آن درد که استخوان‌شکن نیست

معمار کهن بنای تن نیست

امروز چراغ اهل فقرم

چون فانوسم دو پیرهن نیست

نشنیده حدیث آشنائی

هر کس که به خویش در سخن نیست

لعل لب او نگین تنگی است

افسوس که جای نام من نیست

ما را ز کف اختیار رفته

جز باد به دست بادزن نیست

از جور تو ماجرا نخیزد

اینجاست که زخم را دهن نیست

ایام سیاه توبهٔ ما

زلفیست که کوته از شکن نیست

دودیم به گلخن زمانه

ما را آرام در وطن نیست

در عریانی کلیم دارد

آن آسایش که در کفن نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظامی

سگ را وطن و تو را وطن نیست

تو آدمیی در این سخن نیست

کمال خجندی

گر یار طبیب درد من نیست

دردا که امید زیستن نیست

بیمار را به تندرستی

جز ناله درون پیرهن نیست

هر سر که برید از در یار

[...]

سلیم تهرانی

در مجلس وصل یار ای دل

تا کی گویی ره سخن نیست

چون کار کسی به حرف افتاد

راه سخنی به از دهن نیست

مشتاق اصفهانی

می در خم چرخ واژگون نیست

یا قسمت ما بغیر خون نیست

در حلقه عشق اوست سرها

زین دایره نقطه برون نیست

نبود در دور ساغر عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه