کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰
دلم با چشم تر یکرنگ از آنست
که پای اشک خونین در میانست
بآب تیغ او نازم که در خاک
همان خونابه زخمش روانست
چه طفلست اینکه گاه مشق بیداد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰
پای بی کفش از سری کاید بسامان بهترست
زخم مرهم گیر از چاک گریبان بهترست
از جهان بی بهره را نبود شمار عمر خضر
روز کوتاه از برای روزه داران بهترست
آب با خود دارد این جاروب در راه وفا
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰ - در مدح شاهجهان
کردست تیغت از سر خصم ابتدای فتح
اینست ابتدا چه بود انتهای فتح
ای از ازل بقامت شمشیر نصرتت
همچون غلاف آمده چسبان قبای فتح
آمد ز بحر لطف الهی بدرگهت
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳
خاک غربت در مذاقم آب حیوان میشود
صبح روشن خاطر از شام غریبان میشود
گرچه ننگ از نام ما داری چه شد، گاهی بپرس
لایق یاد ار نباشد خرج نسیان میشود
دیده ام تا سرکشیهایی خطت، در حیرتم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲
حسنی که باو عشق سروکار ندارد
مانند طبیبی است که بیمار ندارد
حرفیکه دل غمزده ای زو بگشاید
غیر از لب پرخنده سوفار ندارد
ضعفم نکند تکیه بنیروی بزرگان
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴
بخت بد جایی که پای کینه محکم میکند
سنگ باران گشت راحت را ز شبنم میکند
کام دل گر آرزو داری به دنبالش مرو
تا تو از پی میروی آن صید هم رم میکند
گرد غم را پاک از روی غبارآلود ما
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸
هنرم را ثمری چرخ جفا کار نداد
دیده قدرشناسی بخریدار نداد
تا امیدت نشود یأس براحت نرسی
این نهالیست که تا خشک نشد بار نداد
شمع را بنگر و داد و دهش دهر ببین
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹
دست خشک بخت من هر جا که تخم افکن شود
وقت حاصل چون شود خاکسترش خرمن شود
در چراغم منت روغن ندارد روزگار
خانه را آتش زنم تا کلبه ام روشن شود
باجرس گوئی درین ماتم سرا هم طالعم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷ - در مدح محمدامین میرجملهٔ شهرستانی
نیست مو کز فرق ما برگشتهبختان سر کشید
بر سر شوریدگان سودای او لشکر کشید
ای دل از گرمی خورشید قیامت باک نیست
آه سردی میتوان در عرصه محشر کشید
من که یک دستم به جیب و دست دیگر بر سر است
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷
گهی که بر لب او چشم اشکبار افتد
دلم ز دیده نمکسود در کنار افتد
ز جنگجوئی او ایمنم ز کینه دهر
نمی گذارد نوبت بروزگار افتد
فلک بخشک نبسته است آنچنان کشتی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲
کسب کمال اهل جهان کسب زر بود
علامه آن بود که زرش بیشتر بود
نیک و بد زمانه بود کاش مثل هم
خارش بسر رسد گلش ار تا کمر بود
داد از نفس درازی این دل که همچو شمع
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹
تا در ره تو چشم امیدم دچار شد
طوفان چار موجه بدهر آشکار شد
بر خاک آدم اینهمه باران غم که ریخت
سیلش روان ازین مژه اشکبار شد
شمع ار بود چه باک زتاریکی شبست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹
هر زمان بر روی کارم رنگ دیگرگون شود
باده ام در جام گرد آب و آبم خون شود
دخل ما با خرج یکسانست در راه طلب
سوزنی چون بشکند خاری زپا بیرون شود
در حقیقت تنگدستی مایه دیوانگیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶
سیل را درس روانی گریه ما میدهد
شوربختی اشک ما تعلیم دریا میدهد
روزگارم سربهسر از تیرهروزی یک شب است
وعده وصلم چه حاصل گر به فردا میدهد
مفتی خط کز لب او کامبخشی میکند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴
گر بتحریر ستم نامه هجران آید
خامه ام پیشتر از نامه بپایان آید
بسکه در راه طلب سستی ازو می بیند
جرس از همرهی ناله با فغان آید
از بد و نیک جهان خرم و غمگین نشوم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱
مرا مسوز که نازت ز کبریا افتد
چو خس تمام شود شعله هم ز پا افتد
غمِ زمانه ، ز ما بیدلان ندارد ننگ،
بسان دزد که در خانه گدا افتد
لباس فقر بزاری نصیب هر کس نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵
گلشن کشمیر خارش گل به دامان میدهد
سایه در خاک چمنها بوی ریحان میدهد
زاهدان خشک را نبود هوایش سازگار
زهد و تقوی را هوای تر به طوفان میدهد
بخت بد سرمایه ما رایگان از دست داد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷
اقلیم دل به زور مسخر نمیشود
این فتح بیشکست میسر نمیشود
از گریه سرنوشت چه شویم که این رقم
زایل به آب چون خط ساغر نمیشود
روشندلان خوش آمد شاهان نگفتهاند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷
نبود عجب که باشد سرگشته صدهزارش
آنشاخ گل که گردد برگرد سر بهارش
غلطد بر آن بناگوش از موج زلف دیگر
در آب عارض افتد چون عکس گوشوارش
بر قامت شهیدان خیاط عشق دوزد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵
چون در مصاف حادثه آه از جگر کشم
تیغم نمی برد بچه امید بر کشم
از گریه کور گشتم و بینائیم بجاست
هر لحظه رشته مژه را در گهر کشم
عمرم بباغبان نخل قدش گذشت
[...]