گنجور

 
کلیم

چون در مصاف حادثه آه از جگر کشم

تیغم نمی‌برد به چه امّید برکشم

از گریه کور گشتم و بینایی‌ام به جاست

هر لحظه رشتهٔ مژه را در گهر کشم

عمرم به باغبان نخل قدش گذشت

یک ره ادب نهشت که تنگش به بر کشم

حسرت نصیب، طایر این بوستان منم

خمیازه در بهار ز گل بیشتر کشم

خوش جامه‌ای‌ست داغ ولی پرده‌پوش نیست

صد پیرهن اگر به سر یکدگر کشم

شوقم ز بس که ساخته امیدوار تو

بی‌وعده انتظار به هر رهگذر کشم

بیمار بی طبیب چو چشم توام که نیست

آن قوتم که منت هر چاره‌گر کشم

با سرنوشت بد چه کنم آه چاره نیست

این آن نوشته نیست که خطش به سر کشم

گردد سر برّیده به صندل نیازمند

جایی که من ز دست غمت ناله برکشم

با آنکه هیچ وقت نیاید به کار من

شب تا صباح ناله به مرگ اثر کشم

خار شکسته در قدمم سبز می‌شود

گر من کلیم پای به دامان تر کشم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مسعود سعد سلمان

ای بخت بد که هیچ نبودم من از تو شاد

هر لحظه ای ز زخم تو درد دگر کشم

بس آب گرم و باد خنک هر شبی که من

از دیدگان ببارم و از سینه برکشم

یا پاره کن به قهر گریبان عمر من

[...]

اهلی شیرازی

تا کی خمار محنت آن سیمبر کشم

او می خورد بمردم و من دردسر کشم

درد مرا بغیر چه نسبت که مدعی

خار از قدم بر آرد و من از جگر کشم

ظاهر شود خرابی عالم ز سیل اشک

[...]

نظیری نیشابوری

زین غم نه گریه آید و نی ناله برکشم

سخت است حال مشکل اگر تا سحر کشم

غایب نگشته از نظر از پا درآمدم

من آن نیم که رنج فراق سفر کشم

آن بلبل ندیده بهارم که انتظار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه