گنجور

 
کلیم

هر زمان بر روی کارم رنگ دیگرگون شود

باده ام در جام گرد آب و آبم خون شود

دخل ما با خرج یکسانست در راه طلب

سوزنی چون بشکند خاری زپا بیرون شود

در حقیقت تنگدستی مایه دیوانگیست

در چمن بید از غم بی‌حاصلی مجنون شود

از ره تقلید اگر حاصل شود کسب کمال

هر که گردد خم نشین باید که افلاطون شود

باده پنهان به زهد آشکار آمیختند

جوی شیر زاهدان ترسم که جوی خون شود

بر رخ پیر فلک رنگ حسد گل می‌کند

در چمن چون رخت طفل غنچه گلگون شود

مایه سالک سبکباریست گر آید بدست

می تواند ناله ای پیک ره گردون شود

مایه سالک سبکباریست گر آید بدست

می تواند ناله ای پیک ره گردون شود

پرعجب نبود زطبع حرص اگر در زیر خاک

همرهی با گنج آرام دل قارون شود

تا کشیم از شعر فهمان انتقام دخل‌ها

کاشکی هر جا سخن فهمی بود موزون شود

قدر این گوساله‌ها تا کم شود خواهم کلیم

گاو گردون از چراگاه فلک بیرون شود