گنجور

 
کلیم

تا در ره تو چشم امیدم دچار شد

طوفان چار موجه بدهر آشکار شد

بر خاک آدم اینهمه باران غم که ریخت

سیلش روان ازین مژه اشکبار شد

شمع ار بود چه باک زتاریکی شبست

گو بخت تیره باش اگر عشق یار شد

راه نفس بسینه ام از گریه بسته گشت

شادم از اینکه آینه ام بیغبار شد

یک خلعت عنایت گردون رسا نبود

من تشنه ماند ار مژه ام اشکبار شد

تن به تیغ جور گرت شهرت آرزوست

کاندم که زخم خورد نگین نامدار شد

نام و نشان عشق بغیر از هوس نماند

از سیل رفته خار و خسی یادگار شد

صید مگس مکن، دل اهل هوس مبند

در دام طره ایکه ملایک شکار شد

جز من رفیق در ره افتادگی نداشت

روز ازل که نقش قدم خاکسار شد

از خاک برگرفته دوران چونی سوار

دایم پیاده رفت اگرچه سوار شد

هر جا کلیم نوخطی آورد در نظر

بهر جنون کهنه او نوبهار شد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوالفرج رونی

باز آمد آنکه ملک بدو کامکار شد

باز آمد آنکه بخت بدو بختیار شد

بر پای ظلم هیبت او پای بند گشت

در دست عدل دولت او استوار شد

بیدار بود فتنه کنون مست خواب گشت

[...]

فلکی شروانی

گل باز نزد آن بت فرخار خار شد

بر دل ز وصل او غم دشخوار خوار شد

مولانا

آمد بهار خرم و رحمت نثار شد

سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد

اجزای خاک حامله بودند از آسمان

نه ماه گشت حامله زان بی‌قرار شد

گلنار پرگره شد و جوبار پرزره

[...]

اهلی شیرازی

در شعر هر که از پی معنی خاص رفت

شیری است که بقوت خود در شکار شد

وانکس که خوی کرد که معنی برد ز غیر

چو روبه از شکار کسان ریزه خوار شد

کم همتی مکن که در فیض بسته نیست

[...]

اسیری لاهیجی

جانم اسیر دام سر زلف یار شد

دل در هوای حسن رخش بیقرار شد

جانها معطرست و دو عالم پر از نسیم

تا زلف عنبرین برخت مشکبار شد

زآوازه فراق تو دلها بباد رفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه