گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

از فلک در تاب بودم دی و دوش

وز غمت بی تاب بودم دی و دوش

با لب خشک از سرشک دیدگان

در میان آب بودم دی و دوش

گاه می‌خوردم گه از بحر دعا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

در عشق تو ای نگار خاموش

بفزود مرا غمان و شد هوش

من عشق ترا به جان خریدم

تو مهر مرا به یاوه مفروش

هرگز نشود غمت ز یادم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش

تو چه دانی که چه بود از غم تو بر من دوش

می زدم آب صبوری زد و دیده بر دل

چون دل از آتش عشق تو برآوری جوش

گاه چون نای بدم از غم تو با ناله

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

ز جزع و لعلت ای سیمین بناگوش

دلم پر نیش گشت و طبع پر نوش

دو جادوی کمین ساز کمان کش

دو نقاش شکر پاش گهر نوش

که پیش این و آن جان را و دل را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

چون نهی زلف تافته بر گوش

چون نهی جعد بافته بر دوش

از دل من رمیده گردد صبر

وز تن من پریده گردد هوش

نه عجب گر خروش من بفزود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

ای جور گرفته مذهب و کیش

این کبر فرو نه از سر خویش

جز خوب مگو از آن لب خوب

جز خوبی و لطف هیچ مندیش

تا دور شدی ز پیش چشمم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نیش

از ضربت آن زخم دل نازک من ریش

آنجا که بود انجمن لشگر خوبان

نام تو بود اول و پای تو بود پیش

بنگر که همی با من و با تو چکند چرخ

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

ای زلف تو تکیه کرده بر گوش

ای جعد تو حلقه گشته بر دوش

ای کرده دلم ز عشق مفتون

وی کرده تنم ز هجر مدهوش

چون رزم کنی و بزم سازی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

ای بس قدح درد که کردست دلم نوش

دور از لب و دندان شما بی خبران دوش

گه بوسه همی داد بر آن درد لب و چشم

گه رقص همی کرد بر آن حال دل و هوش

گه عقل همی گفت که ای طبع تو کم نال

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

تا به بستانم نشاندی بر بساط انبساط

ناگهانم در برآوردی و ماندی در بساط

برگشاد از قهر و لطف لشکر قهرت کمین

تا به دلها درنگون شد رایت انس و نشاط

من ز بهر دوستی را جان و دل کردم سبیل

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

ای زلف تو بند و دام عاشق

ای روی تو ناز و کام عاشق

در جستن تو بسی جهانها

بگذشته به زیر گام عاشق

بنمای جمال خویش و بفزای

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

خویشتن داری کنید ای عاشقان با درد عشق

گرچه ما باری نه‌ایم از عشقبازی مرد عشق

ما همه دعوی کنیم از عشق و عشق از ما به رنج

عاشق آن باید که از معنی بود در خورد عشق

عشق مردی هست قائم گر بر و جانها برد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

تا دل من صید شد در دام عشق

باده شد جان من اندر جام عشق

آن بلا کز عاشقی من دیده‌ام

باز چون افتاده‌ام در دام عشق

در زمانم مست و بی‌سامان کند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

از حل و از حرام گذشتست کام عشق

هستی و نیستی ست حلال و حرام عشق

تسبیح و دین و صومعه آمد نظام زهد

زنار و کفر و میکده آمد نظام عشق

خالیست راه عشق ز هستی بر آن صفت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق

عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق

تا حدیث عاشقی و عشق باشد در جهان

نام من بادا نوشته بر سر دیوان عشق

خط قلاشی چو عشق نیکوان بر من کشند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

من کیستم ای نگار چالاک

تا جامه کنم ز عشق تو چاک

کی زهره بود مرا که باشم

زیر قدم سگ ترا خاک

صد دل داری تو چون دل من

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

ای بلبل وصل تو طربناک

وی غمزت زهر و خنده تریاک

ای جان دو صدهزار عاشق

آویخته از دوال فتراک

افلاک توانگر از ستاره

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

در زلف تو دادند نگارا خبر دل

معذورم اگر آمده‌ام بر اثر دل

یا دل بر من باز فرست ای بت مه رو

یا راه مرا باز نما تو به بر دل

نی نی که اگر نیست ترا هیچ سر ما

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

چاک زد جان پدر دست صبا دامن گل

خیز تا هر دو خرامیم به پیرامن گل

تیره شد ابر چو زلفین تو بر چهرهٔ رخ

تا بیاراست چو روی تو رخ روشن گل

همه شب فاخته تا روز همی گرید زار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

ای ساقی خیز و پر کن آن جام

کافتاده دلم ز عشق در دام

تا جام کنم ز دیده خالی

وز خون دو دیده پر کنم جام

ایام چو ما بسی فرو برد

[...]

سنایی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۶۴
sunny dark_mode