گنجور

 
سنایی

ای جور گرفته مذهب و کیش

این کبر فرو نه از سر خویش

جز خوب مگو از آن لب خوب

جز خوبی و لطف هیچ مندیش

تا دور شدی ز پیش چشمم

عشقت چه غم نهاده از پیش

هر ساعت صبر من بود کم

هر ساعت درد من بود بیش

از کیش و طریقتم چه پرسی

عشقست مرا طریقت و کیش

گفتم بزیم به کام با تو

هرگز نزید به کام درویش

 
 
 
عطار

ای از همه بیش و از همه پیش

از خود همه دیده وز همه خویش

در ششدر خاک و خون فتاده

در وصف تو عقل حکمت اندیش

در عالم عشق عاشقان را

[...]

حکیم نزاری

شب ها من و مسکرات در پیش

تا روز خبر ندارم از خویش

با دوست نشسته در برابر

دربسته حجاب عصمت از پیش

با من به زبان حال گفته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه