گنجور

 
سنایی

در عشق تو ای نگار خاموش

بفزود مرا غمان و شد هوش

من عشق ترا به جان خریدم

تو مهر مرا به یاوه مفروش

هرگز نشود غمت ز یادم

تو نیز مرا مکن فراموش

شد خواب ز چشم من رمیده

تا هست غم توام در آغوش

ما را چه کشی به چشم آهوی

مار ا چه دهی تو خواب خرگوش

آویخته شد دلم نگون سار

همچون سر زلفت از بر دوش

تا آب رخم فراق تو ریخت

آمد دل من ز درد در جوش

تا کی ز تو خواهم استعانت

یک روز حدیث بنده بنیوش

گر زهر هلاهل از تو یابم

با یاد تو زهر باشدم نوش

امشب بجهم ز جور عشقت

گر زان که نجستم از غمت دوش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۲۰۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیر معزی

آن زلف نگر بر آن بر و دوش

وان خط سیه بر آن بناگوش

هر دو شده پیش ماه و خورشید

مانندهٔ حاجبان سیه‌پوش

بی‌گرمی و بی‌فروغ آتش

[...]

سنایی

ای زلف تو تکیه کرده بر گوش

ای جعد تو حلقه گشته بر دوش

ای کرده دلم ز عشق مفتون

وی کرده تنم ز هجر مدهوش

چون رزم کنی و بزم سازی

[...]

قوامی رازی

آن خط دمیده بر بناگوش

ماه است ز شب شده زره پوش

درد دل عاشقان بی صبر

رنج تن بی دلان مدهوش

ای روز به روز فتنه باتو

[...]

عطار

ترسا بچهٔ شکر لبم دوش

صد حلقهٔ زلف در بناگوش

صد پیر قوی به حلقه می‌داشت

زان حلقهٔ زلف حلقه در گوش

آمد بر ِمن شراب در دست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه