سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را
باز بر خورشید پوش آن جوشن شمشاد را
باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان
آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را
ناز چون یاقوت گردان خاصگان عشق را
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را
باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را
باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار
آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را
باز بیرون تاز در میدان عقل و عافیت
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
جادوان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را
زنگیان سجده برند آن زلف جان آویز را
توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من
زلف جان آویز را یا چشم رنگ آمیز را
گر لب شیرین آن بت بر لب شیرین بدی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را
جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را
گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم
نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را
زلف چون پرچین کند خواری نماید مشک را
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
مرحبا مرحبا برای هلالا
آسمان را نمای کل کمالا
چند ازین پرده ز آفتاب برون آی
جان ما را بخر ز دست خیالا
اندر آی اندر آی تا بشناسیم
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
این چه جمالست و ناز کز تو در ایام تست
وین چه کمالست باز کز شرف نام تست
جان همه جانها کوثر و تسنیم تست
نقل همه نقلها پسته و بادام تست
سرمهٔ چشم سپهر تربت درگاه تست
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
زان چشم پر از خمار سرمست
پر خون دارم دو دیده پیوست
اندر عجبم که چشم آن ماه
ناخورده شراب چون شود مست
یا بر دل خسته چون زند تیر
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
نرگسین چشما به گرد نرگس تو تیر چیست
وان سیاهی اندرو پیوسته همچون قیر چیست
گر سیاهی نیست اندر نرگس تو گرد او
آن سیه مژگان زهرآلود همچون تیر چیست
گر شراب و شیر خواهی ریخته بر ارغوان
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
ای پسر! عشق را بدایت نیست
در ره عاشقی نهایت نیست
اگرَت عشق هست شاکر باش
که به عشقْ اندرون شکایت نیست
گر بنالی ز حال عشق، تو را
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست
وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست
هر چند نگه میکنم از روی حقیقت
یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست
تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
تا سوی خرابات شد آن شاه خرابات
همواره منم معتکف راه خرابات
کردند همه خلق همی خطبهٔ شاهی
چون خیل خرابات بر آن شاه خرابات
من خود چه خطر دارم تا بنده نباشم؟
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
چه خواهی کرد قرایی و طامات
تماشا کرد خواهی در خرابات
زمانی با غریبان نرد بازم
زمانی گرد سازم با لباسات
گهی شه رخ نهم بر نطع شطرنج
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
گل به باغ آمده تقصیر چراست
ساقیا جام می لعل کجاست
به چنین وقت و چنین فصل عزیز
کاهلی کردن و سستی نه رواست
ای سنایی تو مکن توبه ز می
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
نور رخ تو قمر ندارد
شیرینی تو شکر ندارد
خوش باد عشق خوبرویی
کز خوبی او خبر ندارد
دارندهٔ شرق و غُرب سلطان
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد
ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد
اگر زمانه ندارد ترا مساعد من
زمانهرا و تو را کی توان مساعد کرد
جز آنکه قبله کنم صورت خیال ترا
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
روی او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود
قد او سروست اگر بر سرو لالستان بود
گر روا باشد که لالستان بود بالای سرو
بر مه روشن روا باشد که مشک افشان بود
دل چو گوی و پشت چون چوگان بود عشاق را
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
نور تا کیست که آن پردهٔ روی تو بود
مشک خود کیست که آن بندهٔ موی تو بود
ز آفتابم عجب آید که کند دعوی نور
در سرایی که درو تابش روی تو بود
در ترازوی قیامت ز پی سختن نور
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود
تا رنج وقت او همه اندر بلا شود
آری بدین مقام نیارد کسی رسید
تا همتش بریده ز هر دو سرا شود
راهیست بلعجب که درو چون قدم زنی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
عاشق مشوید اگر توانید
تا در غم عاشقی نمانید
این عشق به اختیار نبود
دانم که همین قَدَر بدانید
هرگز مبَرید نام عاشق
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹
زهی حسن و زهی عشق و زهی نور و زهی نار
زهی خط و زهی زلف و زهی مور و زهی مار
به نزدیک من از شق زهی شور و زهی شر
به درگاه تو از حسن زهی کار و زهی بار
به بالا و کمرگاه به زلفین و به مژگان
[...]