گنجور

 
سنایی

گل به باغ آمده تقصیر چراست

ساقیا جام می لعل کجاست

به چنین وقت و چنین فصل عزیز

کاهلی کردن و سستی نه رواست

ای سنایی تو مکن توبه ز می

که ترا توبه درین فصل خطاست

عاشقی خواهی و پس توبه کنی

توبه و عشق بهم ناید راست

روزکی چند بود نوبت گل

روزه و توبه همه روز بجاست

جز از آن نیست که گویند مرا

یار بود آنکه نه از مجمع ماست

شد به بد مردی و میخانه گزید

نیک مردی را با زهد نخواست

من به بد مردی خرسند شدم

هر قضایی که بود خود ز قضاست

ای بدا مرد که امروز منم

ای خوشا عیش که امروز مراست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۷۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جمال‌الدین عبدالرزاق

یارب این خوش نفس باد صباست

یا نسیمی ز دم مشگ ختاست

جان همی تازه شود زین دم خوش

اینت خرم که دم باد صباست

باغ و بستان را زانصاف بهار

[...]

خاقانی

طره مفشان که غرامت بر ماست

طیره منشین که قیامت برخاست

غمزه بر کشتن من تیز مکن

کان نه غمزه است که شمشیر قضاست

بس که از خصم توام بیم سر است

[...]

خواجوی کرمانی

با منت کینه و با جمله صفاست

اینهم از طالع شوریده ی ماست

راستی را صنما بی قد تو

کار ما هیچ نمی آید راست

هر گیاهی که بروید پس ازین

[...]

بیدل دهلوی

ما و من شور گرفتاریهاست

ربشهٔ دانهٔ زنجیر صداست

ازگل و سبزه این باغ مپرس

عالمی پا به‌ گل و سر به هواست

. قید ما شاهد آزادی اوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه