گنجور

 
سنایی

گل به باغ آمده تقصیر چراست

ساقیا جام می لعل کجاست

به چنین وقت و چنین فصل عزیز

کاهلی کردن و سستی نه رواست

ای سنایی تو مکن توبه ز می

که ترا توبه درین فصل خطاست

عاشقی خواهی و پس توبه کنی

توبه و عشق بهم ناید راست

روزکی چند بود نوبت گل

روزه و توبه همه روز بجاست

جز از آن نیست که گویند مرا

یار بود آنکه نه از مجمع ماست

شد به بد مردی و میخانه گزید

نیک مردی را با زهد نخواست

من به بد مردی خرسند شدم

هر قضایی که بود خود ز قضاست

ای بدا مرد که امروز منم

ای خوشا عیش که امروز مراست