گنجور

 
۳۲۰۱

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۸

 

... آسمان ای آسمان تا کی ستمکاری

فغان ای آسمان امان ای آسمان

در تو یک مونی حمیت نی حیا ...

... آسمان ای آسمان تا کی ستمکاری

فغان ای آسمان امان ای آسمان

صفایی جندقی
 
۳۲۰۲

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

... برو ز دست مده گر وصال می طلبی

فغان و ناله و فریاد و آه شب ها را

کسی به کنه کلام تو پی برد وحدت ...

وحدت کرمانشاهی
 
۳۲۰۳

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

... که آن بماند ز رفتار و این ز کار افتاد

فغان و ناله برآمد ز بلبلان چمن

به باغ دامن گل چون به دست خار افتاد ...

وحدت کرمانشاهی
 
۳۲۰۴

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

... همی ز ما طلبد وصل یار و عیش و نشاط

فغان از این دل پر آرزوی غافل ما

دگر چه حاجت شمع وچراغ ومهتاب است ...

بلند اقبال
 
۳۲۰۵

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

... مرا به عشق توجشنی است باده خون جگر

پیاله کاسه چشمم دل از فغان رود است

علاج درد فراق تورا به صبر کنند ...

بلند اقبال
 
۳۲۰۶

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

... دل مرا درچنگ زلفت همچوچنگ

در فغان زیر وبم افتاده است

خال بر رخسار تو یا هندویی ...

بلند اقبال
 
۳۲۰۷

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

... دل آشفته رنجور من از زلف ورخت

شام در آه و فغان تا سحری نیست که نیست

خود ندانم ملکی یا پری و حور ولی ...

بلند اقبال
 
۳۲۰۸

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

... به خیبر تن من الامان ز مرحب نفس

فغان که حیدر کرار و ذوالفقاری نیست

از آن زمان که شنیدم غفور وغفار است ...

بلند اقبال
 
۳۲۰۹

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

تا به کی از دوری روی تو باید کرد صبر

شد فغانم رعد وآهم برق وچشمم ز اشک ابر

نیست جز مردن مرا دیگر علاجی از طبیب ...

بلند اقبال
 
۳۲۱۰

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

... توعمر کوته ما بین وآرزوی دراز

فغان که درتن من مرغ روح گشته اسیر

خوشا دمی که دهندش از این قفس پرواز ...

بلند اقبال
 
۳۲۱۱

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

... چنانکه گوشه محراب هندویی مرتاض

فغان که با دل من می کندسر زلفت

هر آنچه با سر زلف تومی کند مقراض ...

بلند اقبال
 
۳۲۱۲

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

فغان که دل به برم خون شد ازجفای فراق

خدا به داد دل من دهد سزای فراق ...

بلند اقبال
 
۳۲۱۳

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

... عشق نامم رابلند اقبال کرد

از فغان وناله مستانه ام

بلند اقبال
 
۳۲۱۴

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

... کجا ز هجر تو جان یا به تن توان دارم

مگر نه نی کندافغان وجسم بی جان است

چوآن نیم اگر از دوریت فغان دارم

به اشک سرخ ورخ زرد خویشتن چه کنم ...

بلند اقبال
 
۳۲۱۵

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

ساقی به یاد چشم وی برخیز و ده جام میم

مطرب دلم دارد فغان حاجت نباشد بر نیم

می خوش بود از دست وی بی وی نبخشد نشیه می ...

بلند اقبال
 
۳۲۱۶

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳

 

... گفتم چه حاصل چون ز من او رانهان فرموده ای

گفتا چرا پیر و جوان هستند درشورو فغان

گفتم ز بس تاراج دل از این وآن فرموده ای ...

بلند اقبال
 
۳۲۱۷

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷

 

فغان که یار ندارد به ما سر یاری

مگر کندمددی فضل حضرت باری ...

... ز زندگی دل و جانم گرفته بیزاری

به روز وشب نبود مونسم به جز افغان

به سال ومه نشودهمدمم مگر زاری ...

بلند اقبال
 
۳۲۱۸

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

... چون زلف خویش گشت پریشان مرا چودید

گفت ای افغان مگر که به خوابستم اندرا

چونی چه می کنی چه شدت کاینچنین شدی ...

... در ملک فضل و دانش آمد خدیورا

غمهای روزگار مرا در دل ای فغان

ستخوان شده است همچو در انگور تکترا ...

بلند اقبال
 
۳۲۱۹

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در شکایت از بهرام میرزا

 

... یکدم ز عقل وهوش کس ار گوش بدهدا

می نشنود صدایی غیر از فغان به فارس

کس را به کس ز غم سرگفت وشنید نیست ...

بلند اقبال
 
۳۲۲۰

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

... بند از بندم چونی با تیغ اگر سازی جدا

از توحاشا کز دل خونین من خیزد فغان

با بلنداقبال لیکن کم جفا کن زآن بترس ...

بلند اقبال
 
 
۱
۱۵۹
۱۶۰
۱۶۱
۱۶۲
۱۶۳
۱۷۹
sunny dark_mode