گنجور

 
بلند اقبال

تو راگمان که مناز دوری تو جان دارم

کجا ز هجر تو جان یا به تن توان دارم

مگر نه نی کندافغان وجسم بی جان است

چوآن نیم اگر از دوریت فغان دارم

به اشک سرخ ورخ زرد خویشتن چه کنم

چگونه عشق رخت را به دل نهان دارم

چوتیر قامت وابرو کمان تو را دیدم

از آن بودکه قدی خم تر ازکمان دارم

نه شکوه می کنم از بخت ونه ز جوررقیب

که دارم آنچه به دل درداز آسمان دارم

چگونه روی چمن می شود به موسم دی

ز هجر روی تو من روئی آنچنان دارم

ز پیر میکده دارم لقب بلند اقبال

ببین ز خاک رهش هم به سر نشان دارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode