گنجور

 
بلند اقبال

ساقی به یاد چشم وی برخیز و ده جام مِیَم

مطرب دلم دارد فغان حاجت نباشد بر نیم

می خوش بود از دست وی بی وی نبخشد نشئه می

می می‌شود بر من حلال آندم که می بدهد ویم

گویند اندر فصل گل نوشید باید جام مُل

کو تا بهاران ساقیا برخیز ومیده در دیم

بنشسته پیشم دخت تاک از شحنه و شیخم چه باک

از کس ندارم هیچ بیم ار خلقی افتند از پیم

جم گو بیاور جام می تا کی سخن گویی ز کی

در عهد رکن‌الدوله من امروز هم جم هم کیم

در عصر رکن الدوله من باید کنم ساغر زدن

عشرت نه امروز ار کنم، مستی بباید پس کیم

همچون بلنداقبال شه فخر آورم برمهر و مه

انعام این شیرین غزل شه بخشد ار ملک ریم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode