گنجور

 
بلند اقبال

به پیش یار مرا هیچ اعتباری نیست

ز هیچ راه به کویش مرا گذاری نیست

فدای دوست نکردم چرا دل و جان را

چو من به جان و دل خود ستم شعاری نیست

دلم بگفت که برخیز وفکر کاری کن

جز اینکه خاک بریزم به فرق کاری نیست

کسی نمی دهدم باده بهر دفع خمار

ویا چومن همه مستند وهوشیاری نیست

به خیبر تن من الامان ز مرحب نفس

فغان که حیدر کرار و ذوالفقاری نیست

از آن زمان که شنیدم غفور وغفار است

چومن به این همه عصیان امیدواری نیست

مخوان حدیث ز دوزخ بر بلنداقبال

که پیش هجر رخ دوست چون شراری نیست

 
 
 
ادیب صابر

مدار بسته در خویش و تنگ بار مباش

که این دو عیب بزرگ از بزرگواری نیست

بر آن گشاده کفی شرط نیست در بستن

بر آن فراخ دلی جای تنگ باری نیست

مجد همگر

صبوری من بیچاره اختیاری نیست

چه چاره چون زغم عشق رستگاری نیست

حکیم نزاری

تو را سری که به پیمان من درآری نیست

مرا دلی که به دست غمش سپاری نیست

سر تو دارم اگر تیغ می زنی و تو را

دلی که کار غریبی چو من بر آری نیست

شبی دمی قدمی رنجه کن اگر چه مرا

[...]

عبید زاکانی

دلی که بستهٔ زنجیر زلف یاری نیست

به پیش اهل نظر هیچش اعتباری نیست

سری که نیست در او کارگاه سودائی

به کارخانهٔ عیشش سری و کاری نیست

ز عقل برشکن و ذوق بیخودی دریاب

[...]

جهان ملک خاتون

مرا ز حضرت تو دوری اختیاری نیست

گناه من چه همانا ز بخت یاری نیست

چو بخت یار نباشد چه سود سعی دلا

برو که چاره ی تو غیر بردباری نیست

اگرچه ساخته ام با جفای گردش دهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه