گنجور

 
بلند اقبال

تا به زلفت پیچ وخم افتاده است

در دلم اندوه وغم افتاده است

بینم اندر بینی و ابروی تو

معنی نون والقلم افتاده است

دل مرا درچنگ زلفت همچوچنگ

در فغان زیر وبم افتاده است

خال بر رخسار تو یا هندوئی

در گلستان ارم افتاده است

دل به تصویر دهانت مدتی است

درخیالات عدم افتاده است

خوی به رخسارت بود ازتاب می

یا به گل از ژاله نم افتاده است

تا نمودی زلف چون چنگال باز

مرغ دل ما را به رم افتاده است

حور و غلمانی فرشته یا پری

کادمی همچون توکم افتاده است

تا برهمن دیده رخسار تو را

از دلش مهر صنم افتاده است

با همه مهر ووفا داری همی

با منتکین وستم افتاده است

بر سر کویت بلنداقبال زار

کشته چون صید حرم افتاده است