گنجور

 
بلند اقبال

نصیب جان ودلم شد بلای هجرت باز

به وصل خود در دولت به رویمن کن باز

نه روز رفته نه عمر گذشته باز آید

توباز آکه ببینم هر دوآمد باز

کلیم سان ید بیضا عیان نما از رخ

مسیح وش به تن مرده جان ده از اعجاز

به چنگ زلف تو دارد خبر ز حال دلم

کبوتری که شودصید چنگل شهباز

هر آنچه عشق تورا میکنم به دل پنهان

سرشک سرخ و رخ زرد می شودغماز

به راه عشق توپویم مرا بودتا جان

چه غم زراهزن ودوری ونشیب وفراز

برفت عمر ونیامد به چنگ طره دوست

توعمر کوته ما بین وآرزوی دراز

فغان که درتن من مرغ روح گشته اسیر

خوشا دمی که دهندش از این قفس پرواز

بکن نوازشی از لطف بر بلند اقبال

به شکر آنکه ز خوبان عالمی ممتاز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode