گنجور

 
بلند اقبال

زهی جمال تو دیباچه کتاب ریاض

طراوت از رخ تو گل نموده استقراض

نشسته خال سیاهی به کنج ابرویت

چنانکه گوشه محراب هندوئی مرتاض

فغان که با دل من می کند سر زلفت

هر آنچه با سر زلف تو می کند مقراض

بهای بوسه ای از لب اگر کنی سروجان

به خاکپای تو سوگند اگر کنم اغماض

به یاد روی نکوی تو هر چه قرعه زنم

همی چو می نگرم شکل حمره است و بیاض

دوا نخواهم اگر از تو آیدم علت

شفا نجویم اگر از تو باشدم امراض

مگر چه جرم و خطا سر زد از بلند اقبال

که سر گران شده و کرده ای از او اعراض

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
ابن یمین

رضی ملت و دین ایکه با افاضت تو

برسم طعنه توان گفت ابر را فیاض

توئیکه لازم ذاتی بود جواهر را

بعهد بخشش عامت زوال چون اعراض

ز همت تو که قانون جود اساس نهاد

[...]

کمال خجندی

کجا کنند به تیغ از تو عاشقان اعراض

ز شمع باری پروانه کی برد مقراض

بیا که بر تو کم عرض سوز و در نهان

که از طبیب نپوشند خستگان امراض

به لعل و در نکند نسبت آن لب و دندان

[...]

ابن حسام خوسفی

به وقت فصل بهار از چمن مکن اعراض

جهان ز لاله و گل بین به رنگ و بوی ریاض

میان حوضهٔ چشمم ز خون برست گیاه

چنانکه لالهٔ سیراب بر کنار حیاض

شمامه ی سر زلفت که شام رعناییست

[...]

صوفی محمد هروی

ز جور مطبخیان کی ز نان کنم اعراض

که مهر نان نتواند برید، صد مقراض

دلم به گوشه مطبخ چنان گرفته است قرار

که فارغ است ز جنت درین زمان ریاض

چو یافتم ته نان، نانخورش طلب کردم

[...]

جامی

چو عرض توبه کند بر تو زاهد مرتاض

به قول پیر مغان واجب است ازو اعراض

تمام فیض بود باده خاصه از کف یار

مدام فیض رسان باد آن کف فیاض

ز جوهر می و کیفیتش وقوف نیافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه